صائب تبریزی (غزلیات)/از هر صدا نبازم، چون کوهی لنگر خویش
ظاهر
از هر صدا نبازم، چون کوهی لنگر خویش | بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش | |||||
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست | بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش | |||||
از خشکسال ساحل، اندیشهای ندارم | پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش | |||||
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را | ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش | |||||
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم | دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش | |||||
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید | در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش | |||||
غافل نیم ز ساغر، هر چند بیشعورم | چون طفل میشناسم، پستان مادر خویش | |||||
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب | در زخم مینمایم، چون تیغ جوهر خویش |