صائب تبریزی (غزلیات)/از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم
ظاهر
از سر کوی تو گر عزم سفر میداشتم | میزدم بر بخت خود پایی که برمیداشتم | |||||
داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان | میزدم بر سینه هر سنگی که برمیداشتم | |||||
زندگی را بیخودی بر من گوارا کرده است | میشدم دیوانه گر از خود خبر میداشتم | |||||
دل چو خون گردید، بیحاصل بود تدبیرها | کاش پیش از خون شدن دل از تو برمیداشتم | |||||
میربودندم ز دست و دوش هم دردیکشان | چون سبو دست طلب گر زیر سر میداشتم | |||||
میفشاندم آستین بر رنگ و بوی عاریت | زین چمن گر چون خزان برگ سفر میداشتم | |||||
جیب و دامان فلک پر میشد از گفتار من | در سخن صائب همآوازی اگر میداشتم |