شرق/شماره اول (۱۳۰۹)/شوپنهاور و شمه‌ای از آراء و عقاید او

از ویکی‌نبشته

بقلم آقای رشید یاسمی
- ۱ -

و شمهٔ از آراء و عقاید او

آنچه در این سطور نگاشته میشود برخی از آراء شوپنهاور فیلسوف آلمانی است که خلاصهٔ آن در انجمن ادبی ایران بعنوان خطابه مذکور افتاده و اینک بصورت مقالهٔ درمی‌آید که خوانندگان آن مجله شریفه در این مطالب شگفت‌آور تأمل فرمود با من در شگفتی شرکت کنند. این مباحثی که از مجموع مسائل و عقاید او اختیار شده فی‌الحقیقه نتیجه و خلاصه آراء فلسفی و زبده و نخبه مطالب او بشمار می‌آید اما شگفتی و تعجب نگارنده در این بود که در بحبوحهٔ قرن نوزدهم که باصطلاح مادی‌ترین قرون تاریخی اروپاست در مرکز خاک فرنگستان یعنی مملکت آلمان یکنفر بودائی یافتم که اقوال حکم و عرفای مشرق زمین را با لسان فلسفی اروپائیان بیان کرده و از روی اصول علمی اروپای مادی بهمان نتیجه رسیده است که مرتاضین هند و روحانیون بودائی و برخی از صوفیه ایران رسیده‌اند.

پس خوانندگان گرامی باید این مطالب را از لحاظ کنجکاوی در مذاهب فلسفی مطالعه کرده و آن را چون نوادر و حکایات غریبه شمرده و نتایج اقوال او را سرمشق زندگی و راهنمای معاش خود نشناسند.

تاریخ زندگانی او

محض اینکه رعایت کمال اختصار بشود شرح زندگانی شوپن هاور را بچند کلمه منحصر میسازیم زیرا که بزرگان را باید از افکارشان شناخت نه از احوال تفصیلی زندگانی آنها و خود شوپنهاور در این باب گوید: آنان که در گزارش حیات اشخاص تحقیقات مبسوطه میکنند و افکار او را چندان که باید اهمیت نمی‌دهند بمردمی مانند که هنگام ملاحظه یک تابلوی نقاشی تمام وقت خود را صرف بازدید قاب و چوب آن تصویر کرده و از بدایع نقاشی غافل بمانند.

پس گوئیم که شوپن هارو در سال ۱۷۸۸ در شهر دان‌زیک که آنوقت متعلق بلهستان بود تولد یافت. پدرش تاجر بود و او را در طفولیت با خود بممالک مختلف اروپا برد و بکار تجارت گماشت. لکن پدر در جوانی او از بالاخانه بنهری افتاد و مرد (۱۸۰۵) و بعضی این حادثه را بخودکشی تعبیر کردند. این واقعه تأثیری عظیم در روح شوپنهاور بخشید و بدبینی ویرا نسبت بروزگار مضاعف ساخت.

چون پدر مرد شوپنهاور از تجارت کناره کرد و بتحصیل مشغول شد و با بزرگان آلمان من جمله گوته معروف آشنائی بهمرسانید و بوسیله یکی از مستشرقین آلمان معروف بمایر از اخبار هند و آثار دینی بودائیان استحضار یافت.

در زندگانی شوپن‌هاور واقعاتی که لایق ذکر باشد نیست، جز اینکه بیشتر ایام زندگی را در شهر فرانکفور صرف کرد و در سنه ۱۸۶۰ بعد از ۷۲ سال عمر در آن شهر بدرود زندگانی گفت و دارائی خود را بکسان و دوستان داد.

کتب او بسیار است مهمترین همه «جهان خواهش و جهان نمایش» است که حاوی اصول فلسفه اوست، آثارش بتمام السنه اروپائی طبع شده و بیشتر بعد از وفاتش شهرت یافته است.

اراده

شوپنهاور را فیلسوف اراده لقب داده‌اند زیرا که او هر چیز را از محسوس و معقول اراده میدانست، در جهان ک اراده بیش نمیدید که باشکال و اطوار مختلف رو بخودنمائی و ظهو دارد گاه بشکل جماد و نبات و گاه بصورت حیوان و انسان متجلی میشود، در طبایع او را قوه طبیعی، در نبات حس و در حیوان حرکت و در انسان قوای نفسانی و وهم و خیال و عقل می‌نامند.

«همه چیز بجانب عرصه وجود در تکاپو است یعنی میکوشد که خود را بمرتبه وجودی که صاحب حس و حرکت است برساند و بپایه اعلای حیات بالا رود پس کوشش موجودات را میتوان خواهش زندگی نام گذاشت.

بکائنات بنگرید که بچه شوق و هیجانی در زیر هزار لباس و در حجاب هزار صورت خود را بمقام زندگانی و بنشاء حیات میخواهند برسانند.

این خواهش زندگی لمحهٔ آرام ندارد و دقیقه از خودنمائی و تجلی غفلت نمیورزد هر جا مادهء مستعد و موضوعی قابل بیاید برقی از خود در آن جای می‌دهد.

از جانب دیگر همین خواهش زندگی را در موقعی که روز فراق از ماده فرا میرسد ملاحظه کنید خاصه هنگامی که این افتراق در مقابل نور شعور و ادراک صورت میگیرد ببینید چه هیجانی و چه شورشی از آن موجود در برمیخیزد و چه انقلابی در احوال او رخ میدهد گوئی جهان سراسر رو بخرابی است و عالم در ورطهٔ نیستی میخواهد فرو رود. تمام شراشر آن وجود دفعة برای حفظ حیات اتحاد و همدستی پیدا میکنند.

در سیاستگاه حاضر شویم و احوالی را که از مشاهده قتل در خود می‌بینیم بدیده عبرت نگاه کنیم آنوقت می‌بینیم که مطلب چیز دیگر است تنها نه این است که دوره حیات یک بدبختی را چند سالی کوتاه‌تر از آنچه تصور میشد خواهند کرد و قبل از انقضای مدت زندهٔ را بمرگ میسپارند بلکه ما در این سیاست می بینیم که ریشه هستی خودمان متالم و مضطرب میشود، رشته که تمام موجودات عالم را بیکدیگر مربوط ساخته است.

از این جهة این رشته را خواهش زندگی نام نهاده و اساس فلسفه خویش قرار داده‌ام.

درک حقایق با ملاحظه ظواهر اشیاء صورت نمی‌بندد کسی که سلسله علل و معلولات خارجی را می‌نگرد و از آنها انتظار کشف حقایق دارد بکسی مانند است که در محفلی داخل شود و هریک از اعضاء انجمن دیگر را باو معرفی کند که این آقا دوست من است و این آقا با من آشنائی دارد یا پسر عم من است لکن آن شخص در هر معرفی با خود میگوید خدایا چطور من باین جا آمده‌ام و اینها کیانند.

بعبارة اخری شخصی که از طریق خارج درصدد استکشاف حقایق اشیاء است مانند کسی است که قلعهٔ استوار می‌بیند و چندی از خارج بدر و دیوار می‌نگرد و چون مدخلی نمی‌یابد بنقاشی ظاهر قلعه مشغول میگردد و می‌گوید

  چپ و راست هر سو بتابم همی سرا پای گیتی نیابم همی[۱]  

پس باید طریق تحقیق داخلی پیدا کرد

اگر روح انسان تعلقی بیدن نمیداشت و چنانکه برخی از حکماء قائلند نفس ناطقه از مکانی ارفع بقلعه بدن هبوط کرده و چند صباحی منزل گزیده بود ناچار این نفس همان‌طور که اشیاء خارج را ادارک می‌کرد تن و قوای بدنی خود را نیز همان‌طور ادراک می‌نمود، حرکات و اطوار بدن را نیز مانند حرکات و اطوار سایر اشیاء میدید و بواعث و محرکات باطنی را هم همان قدرمی شناخت که علل طبیعی خارجی را می‌شناسد؛ لکن وجدان برخلاف این شهادت میده، شخص بدن را بدو نحو ادارک می‌کند که یکی خارج و منفصل و مثل سایر اشیاء محسوس و دیگر بنحو اتصال و تعلق تمام چنانکه مدرک درجه اول و محسوس مستقیم نفس همین تن را میداند و در کانون وجود خود قوهٔ می‌بیند که تمام طلسم بدن را مسخر ساخته و بجزئی التفاتی قوای مختلف تن را بکار وامیدارد. این قوه درونی را که هرکس نامی داده است شوپنهاور اراده می‌خواند و این تسمیه اصطلاح اوست و مرادف با قوه است.

زیرا که تعریف اراده چنین است:شوق مؤکدی که حاصل شود از درک ملایم و مسبوق باشد بداعی و حکمای ما فرق میان اراده و میل طبیعی را بیان کرده و ما به الامتیاز را شعور دانسته‌اند.

از جملهٔ قول ملا صدری است که فرماید:

«اقتضاء الشیئی للشیئی ان کان مع شعور بالشئ المتقضی فهو ارادة و ان کان بلا شعور فهو میل طبیعی و لا فرق بین المیل الطبیعی و الارادة الا ان الاول لا یقارن الشعور بخلاف الثانی»

لکن شوپنهاور اراده را بمعنای قوه صرف گرفته است که اصلا علم تصدیقی یا تصوری بغایات ندارد و پس از تکامل ممکن است باین علم برسد.

شخص چون توجه بافعال نفسانی و ارادی خود می‌کند می‌بیند فعل ارادی و حرکات عضلات دو چیز متغایر یا متمایز نیستند که یکی معلول و دیگری علت باشد بلکه متحدند، فقط بعد از تعمل عقلی و لحاظ ممکن است یکی را منفک از دیگری بتصور آورد.

پس ریشه وجودها اراده است مجهول السکنه و بدن ما با قوی و اعضاء و حواس او مدارج خودنمائی و مجالی ظهور همان قوه واحد است.

تنها حقیقتی که انسان بدرک آن نایل تواند شد همین قوه باطنی خود اوست که اراده نام دارد و همین معلوم کلید فتح باب تمام مجهولات خارجی است دریچه اراده راه منحصر بفردی است که بباغ حقایق باز میشود و طبیعت خارج را باید بقیاس معرفتی که از خود داریم بشناسیم نه خود را از روی معلومات خارجی[۲]

شوپنهاور در بایان تسمیه این قوه باراده گوید «چون در اعیان عالم فحص و تحقیق کردم دریافتم که یک قوه بیش نیست که محرک عالم محسوس و معقول است و به نسبت استعداد هر مرتبه بیک درجه از جلوه و نمایش تجلی می‌کند، در جماد ضعیف، در نبات قوی‌تر و در انسان مقرون بعلم و تصدیق بفایده و شوق و تصمیم. پس آن قوه مجهول بمنزله جنسی بود که این مراتب شدید و ضعیف انواع او محسوب میشدند چون ارادهٔ انسانی هم یکی از انواع معروفه و ظهورات قویه او بود من جنس مجهول را بنام اراده خواندم زیرا که انسان جز اراده خود چیز دیگر را نمی‌توانست بشناسد. و حال که ما به الاشتراک جمیع قوای عالم را اراده خوانده‌ایم بهتر بشناسائی حقیقت موجودات موفق میشویم»


  1. فردوسی
  2. از حضرت رضا ۴ منقول است که میفرماید:قد علم اولو الالباب انما هنالک لا یعلم الامما ههنا صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی میر فندرسکی