شرق/شماره اول (۱۳۰۵)/منوچهری دامغانی
بقلم آقای مرزبان رازی.
منوچهری دامغانی
۱- ترجمهٔ احوال.
۱- اسم و لقب
محمد عوفی در لبابالالباب (طبع لیدن ج ۲ ص ۵۳) اسم و لقب وی را ابو النجم احمد بن قوص بن احمد ثبت کرده، رضا قلی خان هدایت در تذکرهٔ مجمع الفصحاء (طبع تهران- ج ۱ ص ۵۴۲)حکیم ابو النجم احمد و در مقدمهای که بدیوان او نوشته است و کرارا در طهران چاپ شده «حکیم ابو النجم احمد بن یعقوب» ضبط کرده است. از اشعار خود منوچهری درین باب چیزی برنمیآید ولی چون تذکرهٔ لباب الالباب نسبت به دیباچهای که هدایت بر دیوان وی نوشته اقدم است و مأخذ نسبی که مؤلف اخیر ذکر کرده معلوم نیست قول محمد عوفی معتبرتر مینماید.
۲- مولد و مسکن امیر دولتشاه بن علاءالدوله بختیشاه سمرقندی در تذکرةالشعراء (طبع لیدن ص ۴۰) تصریح کرده است که: «از ولایت بلخ است اما در غزنین بودی» و بهمین جهة حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرهٔ آتشکده اسم او را در سلک شعرای بلخ ثبت کرده ولی خود در یکی از قصاید معروف خویش خطاب به ممدوح پس از ذکری از اعشی و ابو نواس بن هانی و علی بن ابراهیم موصلی شعرای عرب که از دیار خویش بمدحت نزد امرای زمان رفتهاند و تشبیه ایشان بخود این بیت را گفته است:
سوی تاج عمرانیان هم بدینسان | ||||||
بیامد منوچهری دامغانی |
و ازین بیت مسلم میشود که او از مردم دامغان بوده و چون قسمت اول از عمر خویش را در گرگان گذرانده و در دربار پادشاهان آل زیار بوده است بقراین میتوان گفت از بلخ برنخاسته زیرا اگر از بلخ بر میخاسته است نزدیکترین دربار پادشاهی که شعرا را جلب کند دربار آل ناصر در غزنی بوده و بدانجا میرفته است و نه به گرگان بمداحی پادشاهان آل زیار، و بالعکس چون از دامغان برخاسته نزدیکترین دربار بدآنجا دربار آل زیار در گرگان بوده است چه طبیعی است و چندان بحثی را درخور نیست که خاصه در آن زمان که وسایل ربط بین شهر های ایران چنین نبوده است شعرای مستعد به نزدیکترین درباری که در جوار موطن ایشان باشد میرفتند و اختیار را جز بر مجاورت نمیکردند. اما ممکن است به تعبیت از قول دولتشاه گفت که پدران وی از مردم بلخ بودهاند ولی خود در دامغان پرورش یافته، هرچند که این حدس نیز متکی بر دلیل متقن نیست. در هرحال، مسلم است که او را در زمان وی دامغانی شناختهاند چنانکه خود نیز گفته است و مؤلف هفت اقلیم هم وی را در سلک شعرای دامغان شمرده و مؤلف مجمع الفصحا نیز او را دامغانی خوانده است ولی سید نور الدین بن سید محمد صدیق خان بهادر در تذکرهٔ نگارستان سخن (ص ۱۰۶)نتوانسته است مولد او راتشخیص دهد و نوشته است: «مولدش دامغان یا بلخ».
اما مسکن او، آنچه دولتشاه نگاشته است و بر آن شده که در غزنی ساکن بوده در قسمت آخر عمر وی است چنانکه بعد خواهد آمد و مسلم خواهد شد که در اواخر عمر به غزنی رفته و مدح سلطان مسعود بن محمود غزنوی کرده است ولیـ مبرهن است که پیش از آنها مدتها در گرگان در دربار آل زیار اقامت داشته و از اشعار وی نیز مستفاد میشود، چنانکه چندجا از ابر مازندران و کوه البرز اسم برده و از مناظری که در اوصاف طبیعی خود رسم کرده معلوم است که در سواحل بحر خزر مقیم بوده است.
۳- لقب دولتشاه سمرقندی لقب «شصت کله» را بر نام وی افزوده و نوشته است: «بغایت متمول و صاحب مال بوده و به شصت کله از آنـ شهره شد» و پس از وی تذکرهنویسان همه این لقب را در حق وی قائل گشتهاند و این عبارت را «شصت گله» (بکاف فارسی و لام مشدد) و هم «شست کله» (به کاف عربی و لام مخفف) خواندهاند و بعضی گفتهاند که چون احشام و گلههای فراوان داشته او را «شصت گله» (صاحب شصت گلهء غنم) لقب دادهاند و طرفداران روایت دوم برآنند که چون شست یعنی ابهام دست وی نقصی داشته و کل و کله در لغت به معنی اعرج و اشل است او را «شست کله» یعنی(صاحب ابهام اشل) خواندهاند ولی معلوم میشود که این لقب شست کله یا شصت گله متعلق بوی نبوده و لقب شاعر دیگری است باسم شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله که در هیچیک از تذکرهها نام وی بمیان نیامده و فقط در کتاب «راحة الصدور و آیة السرور» تالیف نجم الدین ابی بکر محمد بن علی بن سلیمان بن محمد بن احمد بن حسین بن همة راوندی که کتاب معروف تاریخ سلجوقیان است ذکری از و آمده (طبع اوقاف گیب ص ۵۷-۵۸)و در آنجا بنام «امیر الشعراء و سفیر الکبراء شمس الدین احمد بن منوچهر شصت کله» تصریح میکند و از فحوای کلام مسلم است که معاصر مؤلف و سید حسن غزنوی شاعر شهیر قرن ششم مشهور به سید اشرف و بنابرین قطعا از مردم قرن ششم بوده و زیاده ازصد سال پس از منوچهری آمده است و در زمان سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقی معروف به طغرل سوم(۵۷۱-۵۹۰)در حیوة بوده و مؤلف کتاب بسال ۵۸۰ باوی مصاحبت کرده است و، از اشعار وی جز این سه بیت که همان کتاب ثبت است چیزی باعقاب نرسیده:
صبح بیروی تو نفس نزند | نفس عشق بیتو کس نزند | |||||
وصل تو نگذرد بکوی امید | تا در خانهٔ هوس نزند | |||||
بنه گر با تو یکنفس بنشست | جزبر آن یاد یک نفس نزند |
پس از آن ابتدا دولتشاه در تذکرة الشعراء و بعد از او به تبعیت وی کلیهٔ تذکره نویسان بخطا رفتهاند و لقب «شصت کله» را که متعلق به شمس الدین احمد بن منوچهر شاعر قرن ششم و از اقران سید حسن غزنوی بوده است بخطا به احمد منوچهری شاعر قرن پنجم نسبت دادهـاند و دلیل این شبهه هم واضح است باین معنی که چون اسم موچهری احمد بوده و آن شاعر دیگر هم احمد بن منوچهر نام داشته است کلمهٔ احمد و منوچهر که در اسم این دو مشترک است باعث شده که لقب احمد بن منوچهر را باسم احمد منوچهری بخطا افزودهاند.
۴- تخلص
مؤلف مجمعالفصحا نخستین کسیست که که به حقیقت اشتقاق تخلص وی پیبرده و میگوید که تخلص او از نام منوچهر بن قابوس وشمگیر مشتق شده سات و این نکته درست است زیرا مسلم میشود و بعد خواهد آمد که منوچهری قسمت اعظم عمر خود را در مدحت امیر فلک المعالی منوچهر بن قابوس بن وشمگیر پنجمین پادشاه آل زیار (۴۰۳-۴۲۰) گذارنده است و تخلص خود را از نام او برداشته.
۵-استادان او
میر محمد تقی کاشانی در تذکرهٔ خلاصةالافکار نوشته است که منوچهری شاگرد ابوالفرج سکزی بوده و دولتشاه و لطفعلی بیک آذر و رضا قلی خان هدایت این قول را پیروی کردهاند. ابوالفرج سکزی معروف به ابوالفرج سیمجوری تا جائی که برما معلومیست که شعرای نیمهٔ دوم قرن چهارم بوده و مدح امیر ابو علی سیمجور و خاندان وی میکرده است و مینویسند که چون میان آل سیمجور و ناصر الدین سبکتین جدال در افتاد ابوالفرج به دعوت ممدوحین خود آل ناصر را هجاهای شدید و تند گفت و چون ناصر الدین بر ابو علی سیمجور دست یافت ابوالفرج را نیز بگرفت و میخواست او را عقاب کند که عنصری شاگرد ابوالفرج از استاد خود شفاعت کرد.
از این شاعر که در زمان خویش در اوج شهرت و اعتلاء بوده است جز این سه بیت دلانگیز اشعاری بما نرسیده:
عنقای مغرب است درین دیر خرمی | خاص از برای محنت و رنج است آدمی | |||||
چندانکه گرد صورت عالم برآمدم | غمخوار آدم امید و بیچاره آدمی | |||||
هرکس بقدر خویش گرفتار مـحنت است | کس را نداده برات مسلمی |
و بعید نیست که منوچهری شاگرد وی بوده باشد چه ایام صباوت منوچهری قطعا با اواخر عمر ابو الفرج در اواخر قرن چهارم مصادف بوده است ولی چیزی که در قبول این نکته تزلزل خاطر میآورد اینست که نشست ابو علی سیمجور و خاندان وی در هرات و خراسان بوده و البته ابو الفرج سکزی شاعر مادح ایشان نیز میبایست مقیم آن دیار باشد و منوچهری که در دامغان و گرگان اوایل عمر خود را گذارنده است چگونه میتوانسته در خدمت شاعری که در خراسان و هرات بوده است شاگردی کند؟ بهمین جهة این گفته چندان بذهن نمینشیند.
مؤلف مجمع الفصحا مینگارد: «اگرچه در فن شاعری شاگرد حکیم عنصری است که در عذوبت میان و طلاقت لسان از استادانش برتری است» اما منوچهری بر عنصری چندان مسلم نیست و قابل بحث و نقد است که در این مقام سخن دراز شود و مقالتی دیگر را درخور است و شاگردی منوچهری نسبت به عنصری هم پذیرفتی نیست و این اشتباه مؤلف مجمع الفصحا را از آنجا روی داده است که منوچهری در قصیدهٔ لغز شمع که بمدح عنصری است در بیت تخلص گفته است:
تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهر | ||||||
هر شبی تا روز دیوان ابو القاسم حسن | ||||||
او استاد او ستادان زمانه عنصری | ||||||
عنصرش بیعیب و دل بیغش و دینش بیفتن |
و اندکی دورتر پس از آنکه جمع کثیری از شعرای عرب و پارس را بصراحت یا باشاره و کنایه نام میبرد میگوید:
گو فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند | ||||||
تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن |
این چند شعر که در یک جا منوچهری به شمع گفته است که دیوان عنصری را تا صبح پرتو همی خوانم و در جائی او را «اوستاذ اوستادان زمانه» و در جای دیگر «اوستادم» گفته است مؤلف مزبور را باشتباه راهبر گشته و گمان برده است که عنصری فی الحقیقه اوستاد منوچهری در صناعت شعر بوده است و حال آنکه مقصود روشن و واضح از بیان من است و منوچهری در مقام خضوع و آنهم نسبت به شاعری که در دربار غزنویان مقدم و مرجع بر وی بوده است او را اوستاد خطاب کرده و نه اینکه واقعا آموزگار وی بوده است چه عنصری بطوریکه در شرح احوال او مبرهن است و محتاج به بینه نیست همیشه در غزنی ساکن بوده منوچهری چنانکه بعد خواهد آمد فقط در اواخر عمر بغزنی رفته است یعنی همان اوانی که این قصیدهٔ لغز شمع را سروده و مدح گفتن از عنصری وسیلهٔ رواج شاعری و پیشرفت و اعتبار وی بوده چنانکه همیشه شعرای تازهوارد شعرای مقدم را مدح و تمکین کردهاند و در بین ارباب هر صناعت متداول است که برآمدگان بدامن پیشینیان دستاندازند و از ایشان مدد خواهند و منوچهری در ایامی که جوان بوده و میبایست سخن آموزد خدمت عنصری را درک نکرده است و اقوی دلیل مغایرت تامی است که بین سبک منوچهری و شیوهء عنصری در شعر است و کسی را که اندک بصیرتی در نقد شعر پارسی است مسلم است که بین شعر این دو تفاوت محسوس است و البته اگر منوچهری در شعر شاگرد عنصری میبود میبایست سبک وی را در سخنسرائی دنبال کند، نه آنکه اسلوب دیگر زده و شیوهای تازه پیش گیرد.
احصائیهٔ تلفن در ممالک اروپا.
ممالک | جمعیت | مشترکین تلفن | ||
---|---|---|---|---|
آلمان | ۵۹۸۵۸۲۸۴ | نفر | ۱۳۷۶۹۱۵ | نفر |
انگلستان | ۴۲۷۶۷۵۳۰ | " | ۷۶۰۷۰۲ | " |
فرانسه | ۳۹۲۱۰۰۰۰ | " | ۳۰۹۵۷۲ | " |
سوئد | ۵۵۲۲۴۰۳ | " | ۴۳۶۴۹۷ | " |
دانمارک | ۴۲۱۶۰۰۰ | " | ۱۲۷۱۴۴ | " |