پرش به محتوا

شرق/شماره اول (۱۳۰۳)/دختران دریا

از ویکی‌نبشته

بقلم‌ جبران خلیل جبران

دختران دریا

در اعماق دریائی که بر جزائر نزدیک بطلوع آفتاب احاطه دارد. آنجائیکه مرواریدهای فراوان ریخته است، پیکر سرد جوانی افتاده و دختران دریا با گیسوان طلائی در میان مزرعه مرجان نشسته، با چشمان آبی و قشنک خود باو نکاه میکردند؛ با صدائی شبیه بطنین سیمهای تار و بخوش‌آهنگی موسیقی با یکدیگر صحبت میکردند. امواج حرفهای آنها را شنیده و با خود بساحل آوردند، نسیم دریا از امواج گرفته و بگوش روح من رسانید.

یکی از آنها گفت «این یکی از افراد بشر است که دیروز در موقعیکه دریا خشمگین بود بقعر دریا فرود آمد»

دیگری گفت «دریا غضبناک بود ولی انسان که خود را از نژاد خدایان میداند. مشغول جنک سختی است که از بسکه خون ریخته، رنک آب سرخ شده این بشری که اینجا خوابیده است مقتول جنک است»

سومی- «من نمیدانم جنک چیست ولی میدانم بشر وقتی بر خشکی غالب آمد بسیادت دریا طمع ورزید، آلات و ادوات مخصوصی درست کرد و امواج را از هم شکافت. نپتون خداوند دریاها باز دانست، از این سرکشی و تخطی بغضب درآمد! بشر دید غیر از تقدیم قربانی و هدایا بساحت خدای ما چاره‌ای ندارد-این اجساد منقطعی که دیروز فرود میامدند آخرین هدایای بشر بود بساحت نپتون بزرگ» چهارمی-نپتون خیلی بزرک است اما بهمان درجه قسی القلب اگر من خداوند دریاها بودم باین قربانیهای خونین راضی نمیشدم. بیائید برویم جثه او را کاوش کنیم شاید از احوال طائفه بشر چیزی بدست بیاوریم

دختران دریا به نعش جوان نزدیک شده لباس او را گردش کردند در آن قطعه لباسی که بقلبش چسبیده بود مکتوبی پیدا کردند و یکی از آنها آنرا اینطور خواند:-

«محبوبم، شب به نیمه رسید و من هنوز بیدارم، غیر از اشک تسلیت‌دهنده و غیر از امید بازگشت تو از چنکال خونین جنک مونسی ندارم، وقت وداع گفتی از اشک بهر کسی امانتی سپرده‌اند که روزی باید آنرا رد کند؛ هنوز نتوانسته‌ام باین کلمه فکر کنم… نمیدانم چه بنویسم، بگذار روحم برصفحات کاغذ جاری شود، روحی که بدبختی او را معذب داشته و عشق او را تسلیت میدهد، عشقی که تالم را یک لذت دیگر و حزن را یک نوع مسرتی میداند.

«وقتیکه عشق قلب ما را یکی کرد و منتظر بود جسم ما بیکدیگر پیوسته و فقط یک روج در ان حلول کند، نهیب هولناک جنک ترا صدا زد، تو هم اوامر وظیفه و وطن را اطاعت کرده بمیدان جنک شتافتی، این وظیفه چیست، این وظیفه‌ای که مستلزم فراق عشاق، بیوه شدن اطفال است! این چه وطن پرستی است که برای مطالب جزئی جنک اعلان و مملکت ها ویران میشود این وظیفه از جان روستائیان بدبخت چه میخواهد؟

اگر معنی وظیفه و وطن پایمال کردن صلح دنیا و برهم زدن آرامش زندگانی بشر است پس وای بر این وظیفه و لعنت بر این وطن‌پرستی… نه محبوبم، اهمیتی بصحبتهای من مده، رشید و شجاع باش، وطن خود را ستایش کن، گوش بحرف یک دختری که عشق چشم او را بسته و فراق تعقل و بصیرت او را پایمال کرده است مده. اگر عشق در این دنیا مرا بتو نرساند در زندکانی ابدی خواهد رسانید»

دختران دریا خاموش و ساکت مکتوب را سر جای خود، زیر لباسهای جوان گذاشته و با سکون و ارامش اندوهناکی شنا کرده و رفتند. وقتی دور شدند یکی از آنها گفت «قساوت قلب بشر از نپتون بیشتر است» فاخته