شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گفتار در آفرینش عالم
ظاهر
گفتار در آفرینش عالم
ز آغاز باید که دانی درست | سرِ مایهٔ گوهران از نخست | |||||
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید | بدآن تا توانائی آمد پدید | |||||
وزو مایهٔ گوهر آمد چهار | برآورده بیرنج و بیروزگار | |||||
یکی آتشی بر شده تابناک | میان باد و آب از برِ تیره خاک | |||||
نخستین که آتش ز جنبش دمید | ز گرمیش پس خشکی آمد پدید | ۴۰ | ||||
و زآنپس ز آرام سردی نمود | ز سردی همان باز ترّی فزود | |||||
چو این چار گوهر بجای آمدند | ز بهر سپنجی سرای آمدند | |||||
گهرها یک اندر دگر ساخته | ز هر گونه گردن برافراخته | |||||
پدید آمد این گنبد تیز رو | شگفتی نمایندهٔ نو بنو | |||||
ابر ده و دو هفت شد کدخدای | گرفتند هر یک سزاوار جای | ۴۵ | ||||
درو بخشش و داد آمد پدید | به بخشید داننده را چون سزید | |||||
فلکها یک اندر دگر ساخته شد | به جنبید چون کار پیوسته شد | |||||
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ | زمین شد بکردار روشن چراغ | |||||
ببالید کوه آبها بر دمید | سرِ رستنی سوی بالا کشید | |||||
زمینرا بلندی نبد جایگاه | یکی مرکزی تیره بد و سیاه | ۵۰ | ||||
ستاره بسر بر شگفتی نمود | بخاک اندرون روشنائی فزود | |||||
همی بر شد آتش فرود آمد آب | همی گشت گرد زمین آفتاب | |||||
گیا رُست با چند گونه درخت | ببالا بر آمد سرانشان ز بخت | |||||
ببالد ندارد جز این نیروئی | نپوید چو پویندگان هر سوئی | |||||
و زآنپس چو جنبنده آمد پدید | همه رستنی زیر خویش آورید | ۵۵ | ||||
خور و خواب و آرام جوید همی | وزآن زندگی کام جوید همی | |||||
نه گویا زبان و نه جویا خرد | ز خار و ز خاشاک تن پرورد | |||||
نداند بد و نیک فرجام کار | نخواهد ازو بندگی کردگار | |||||
چو دانا توانا بد و دادگر | ازیرا نکرد ایج پنهان هنر | |||||
چنین است فرجام کار جهان | نداند کسی آشکار و نهان | ۶۰ |