شاهنامه (تصحیح ژول مل)/نامهٔ گژدهم به نزدیک کاوس
ظاهر
نامهٔ گژدهم بنزدیک کاؤس
چو او باز گردید گژدهم پیر | بیآورد وبنشاند مرد دبیر | ۳۶۰ | ||||
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه | برافگند پوینده مردی براه | |||||
نخست آفرین کرد بر شهریار | نمود آنگهی گردش روزگار | |||||
که آمد بر ما سپاهی گران | همه رزم جویان وکنداوران | |||||
یکی پهلوانی به پیش اندرون | که سالش زدو هفت نیآید فزون | |||||
ببالا زسرو سهی برترست | چو خورشید تابان بدو پیکرست | ۳۶۵ | ||||
برش چون بر شیر وبالاش برز | زترکان ندیدم چنان دست وگرز | |||||
چو شمشیر هندی بچنگ آیدش | زدریا واز کوه ننگ آیدش | |||||
چو آواز او رعد غرّنده نیست | چو بازوی او تیغ برّنده نیست | |||||
بایران وتوران چنو مرد نیست | زگردان کس اورا هم آورد نیست | |||||
بنام است سهراب گرد دلیر | نه از دیو پیچد نه از پیل وشیر | ۳۷۰ | ||||
تو گوئی مگر بیگیان رستمست | وبا گردی از تخمهٔ نیرمست | |||||
هجیر دلاور میانرا ببست | یکی بارهٔ تیز تک بر نشست | |||||
بشد پیش آن ترک رزم آرای | بر اسپش ندیدم فزون زآن یپای | |||||
که بر هم زند مژّه جنگجوی | گراید زبینی سوی مغز بوی | |||||
که سهرابش از پشت زین برگرفت | دو لشکر بدو مانده اندر شکفت | ۳۷۵ | ||||
درستست واکنون بزنهار اوست | پر آزار مغز وپر از درد پوست | |||||
سواران توران بسی دیده ام | عنان پیچ ازین گونه نشنیده ام | |||||
مبادا که او در میان دو صف | یکی مردی جنگاور آرد بکف | |||||
نخواهم که با او بصحرا بود | هم آورد اگر کوه خارا بود | |||||
بر آن کوه بخشایش آرد زمین | که او اسپ راند برو روز کین | ۳۸۰ | ||||
اگر دم زند شهریار اندرین | نیآرد سپاه ونسازد کمین | |||||
از ایران همه فرّهی رفته گیر | جهان از سر تیغش آشفته گیر | |||||
زمانه بگیرد چو خود زور هست | نگیرد کسی دست اورا بدست | |||||
عناندار چون او ندیدست کس | تو گوئی که سام سوارست وبس | |||||
نداریم ما تاب بدین جنگجوی | بدین گرز وچنگال وآهنگ اوی | ۳۸۵ | ||||
سر بخت گردان فرو خفته گیر | بزرگیش بر آسمان رفته گیر | |||||
بنه اینک امشب همه بر نهیم | همه روی را سوی لشکر نهیم | |||||
اگر خود شکیبیم یکچند نیز | بکوشیم ودیگر نگوئیم چیز | |||||
که این باره را نیست پایاب اوی | درنگی شود شیر از اشتاب اوی | |||||
چو نامه بمهر اندر آمد بشب | فرستاده بر جست وبکشاد لب | ۳۹۰ | ||||
بگفتش چنان رو که فردا پگاه | نه بیند ترا هیچکس زآن سپاه | |||||
فرستاده نامه سوی دست راست | ببست وپس آنگاه بر پای خاست |