شاهنامه (تصحیح ژول مل)/لشکر کشیدن سیاوش
ظاهر
لشکر کشیدن سیاوش
برآمد خروشیدن بوق وکوس | بیآمد سپهبد سرافراز طوس | |||||
بدرگاه بر انجمن شد سپاه | در گنج دینار بکشاد شاه | ۶۴۵ | ||||
زشمشیر وگرز وکلاه وکمر | همان خود ودرع وسنان وسپر | |||||
بگنجی که بد جامهٔ نابرید | فرستاد نزد سیاوش کلید | |||||
که بر خان وبر خواسته کدخدای | توئی ساز کن تا چو آیدت رای | |||||
گزین کرد از آن نامداران سوار | دلیران جنگی ده ودو هزار | |||||
همه پهلی پارس وکوج وبلوج | زگیلان جنگی ودشت سروج | ۶۵۰ | ||||
سپرور پیاده ده ودو هزار | گزین کرد شاه از در کارزار | |||||
ازیشان هر آنکس که گو زاده بود | دلیر وخردمند وآزاده بود | |||||
ببالا وسال سیاوش بدند | خردمند وبیدار وخامش بدند | |||||
زگردان جنگ ونام آوران | چو بهرام وچون زنگهٔ شاوران | |||||
همان پنج موبد از ایرانیان | برافراخته اختر کاویان | ۶۵۵ | ||||
بفرمود تا حله بیرون شدند | زپهلو سوی دشت وهامون شدند | |||||
تو گفتیکه اندر زمین جای نیست | که بر خاک جز نعل را پای نیست | |||||
سر اندر سپهر اختر کاویان | چو ماه درخشنده اندر میان | |||||
زپهلو برون رفت کاؤس شاه | یکی تیز برگشت گرد سپاه | |||||
سپه دید آراسته چون عروس | به پیلان جنگی وآوای کوس | ۶۶۰ | ||||
بسی آفرین کرد پرمایه کی | که ای نامداران فرخنده پی | |||||
مبادا بجز بخت همراه تان | شده تیره دیدار بدخواه تان | |||||
بنیک اختر وتندرستی شدن | به پیروزی وشاد باز آمدن | |||||
سپهدار نو کوس بر پیل بست | بگردان فرمود وخود بر نشست | |||||
دو دیده پر از آب کاؤس شاه | همی رفت یکروز با او براه | ۶۶۵ | ||||
سرانجام مر یکدگر را کنار | گرفتند هر دو چو ابر بهار | |||||
زدیده همی خون فرو ریختند | بزاری خروشی برانگیختند | |||||
گواهی همی داد دل بر شدن | که دیدار از آنپس نخواهد بدن | |||||
چنین است کردار گردنده دهر | گهی نوش بار آورد گاه زهر | |||||
سوی گاه بنهاد کاؤس روی | سیاوخش با لشکر جنگ جوی | ۶۷۰ | ||||
سپهرا سوی زابلستان کشید | ابا پیل تن سوی دستان کشید | |||||
همی بود یکباه با رود ومی | بنزدیک دستان فرخنده پی | |||||
گهی با تهمتن بدی می بدست | گهی با زواره گزیدی نشست | |||||
گهی شا بر تخت دستان بدی | گهی در شکار نیستان بدی | |||||
چو یکماه بگذشت لشکر براند | گو پیلتن رفت ودستان بماند | ۶۷۵ | ||||
ززابل هم از کابل وهندوان | سپاهی برفتند با پهلوان | |||||
زهرسو که بد نامور مهتری | بخواند وبیآمد بشهر هری | |||||
وز ایشان پیاده فراوان ببرد | بره زنگهٔ شاورانرا سپرد | |||||
سوی طالقان آمد ومرورود | سپهرش همی داد گفتی درود | |||||
وز آنپس بیآمد بنزدیک بلخ | نیآزرد کسرا بگفتار تلخ | ۶۸۰ | ||||
وز آنسوی گرسیوز وبارمان | کشیدند لشکر چو باد دمان | |||||
سپهرم پس وبارمان پیش رو | خبر شد بدیشان زسالار نو | |||||
که آمد سپاهی وشاه جوان | از ایران ابا پیلتن پهلوان | |||||
هیونی بنزدیک افراسیاب | برافگند برسان کستی بر آب | |||||
که آمد از ایران سپاهی گران | سپهبد سیاوش وبا وی سران | ۶۸۵ | ||||
سپهکشچو رستم گو پیلتن | بیکدست خنجر بدیگر کفن | |||||
گرایدون که فرمان دهد شهریار | سپه بر نشانم کنم کارزار | |||||
تو لشکر بیآرای وچندین مپای | که از باد کشتی بجنبد زجای | |||||
بر انگیخت بر سان آتش هیون | کزینسان سخن داشت با رهنمون | |||||
سیاوش در آنجایگه هم نماند | سوی بلخ چون باد لشکر براند | ۶۹۰ | ||||
چو تنگ اندر آمد از ایران سپاه | نشایست کردن درنگ ونگاه | |||||
نگه کرد گرسیوز جنگ جوی | جز از جنگ جستن ندید ایچ روی | |||||
چو ایران سپاه اندر آمد بتنگ | بدروازهٔ بلخ بر ساخت جنگ | |||||
سه جنگ گران کرده شد در سه روز | چهارم سیاوش گیتی فروز | |||||
پیاده فرستاد بر هر دری | ببلخ اندر آمد گران لشکری | ۶۹۵ | ||||
گریزان سپهرم بدآن روی آب | بشد با سپه نزد افراسیاب |