شاهنامه (تصحیح ژول مل)/زادن سهراب از مادرش تهمینه
ظاهر
زادن سهراب از مادرش تهمینه
چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه | یکی کودک آمد چو تابنده ماه | |||||
تو گفتی گو پیلتن رستم است | وگر سام شیر است وگر نیرمست | |||||
چو خندان شد وچهره شاداب کرد | ورا نام تهمینه سهراب کرد | |||||
چو یکماه شد همچو یکسال شد | برش چون بر رستم زال بود | |||||
چو سه ساله شد ساز میدان گرفت | به پنجم دل شیران مردان گرفت | ۱۴۰ | ||||
چو ده ساله شد زآن زمین کس نبود | که یارست با او نبرد آزمود | |||||
بر مادر آمد بپرسید ازوی | بدو گفت گستاخ با من بگوی | |||||
که من چون زهمشیرگان برترم | همی زآسمان برتر آمد سرم | |||||
زتخم کیم وز کدامین گهر | چه گویم چو پرسند نام پدر | |||||
گرین پرسش از من تو داری نهان | نمانم ترا زنده اندر مهان | ۱۴۵ | ||||
بدو گفت مادر که بشنو سخن | برین شادمان باش وتندی مکن | |||||
تو پور گو پیلتن رستمی | زدستان سامی واز نیرمی | |||||
ازیرا سرت زآسمان برترست | که تخم تو زین نامور گهرست | |||||
جهان آفرین تا جهان آفرید | سواری چو رستم نیآمد پدید | |||||
چو سام نریمان بگیتی نبود | نیارست گردون سرشرا بسود | ۱۵۰ | ||||
یکی نامهٔ رستم جنگجوی | بیآورد وبنمود پنهان بدوی | |||||
سه یاقوت رخشان وسه بدره زر | کز ایران فرستاده بودش پدر | |||||
بدآنگاه که او زاده بودش زمام | فرستاده بودش پدر با پیام | |||||
بگفتش تو اینرا بخوبی نگر | که بایست فرستاد ای پر هنر | |||||
دگر گفت افراسیاب این سخن | نیابد که داند زسر تا به بن | ۱۵۵ | ||||
که او دشمن نامور رستمست | بتوران زمین زو همه ماتمست | |||||
مبادا که گردد بتو کینخواه | زخشم پدر پور سازد تباه | |||||
پدر گر بداند که تو زین نشان | شدستی سرافراز گردنکشان | |||||
چو داند بخواند ترا نزد خویش | دل مادرت گردد از درد ریش | |||||
چنین گفت سهراب کاندر جهان | ندارد کسی این سخن در نهان | ۱۶۰ | ||||
بزرگان جنگ آور از باستان | زرستم زنند این زمان داستان | |||||
نبرده نژادی که چون این بود | نهان کردن از من چه آئین بود | |||||
کنون من زترکان جنگ آوران | فراز آورم لشکری بی کران | |||||
برانگیختم از کاخ کاؤس را | ببرّم از ایران پی طوس را | |||||
نه گرگین بمانم نه گودرز وگیو | نه کستهم نوذر نه بهرام نیو | ۱۶۵ | ||||
برستم دهم گرز واسپ وکلاه | نشانمش بر کاخ کاؤس شاه | |||||
وز ایران بتوران شوم جنگجوی | ابا شاه روی اندر آرم بروی | |||||
بگیرم سر تخت افراسیاب | سر نیزه بگذارم از آفتاب | |||||
ترا بانوی شهر ایران کنم | بچنگ یلان جنگ شیران کنم | |||||
چو رستم پدر باشد ومن پسر | نماند بگیتی کسی تاجور | ۱۷۰ | ||||
چو روشن شود روی خورشید وماه | ستاره چرا بر فرازد کلاه |