شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رفتن سیاوش بار سوم به شبستان
ظاهر
رفتن سیاوش بار سیوم در شبستان
نشست از بر تخت با گوشوار | بسر بر نهاد افسری زر نگار | |||||
سیاوخش را در بر خویش بخواند | زهر گونه با او سخنها براند | |||||
بدو گفت کنجی بیآراست شاه | کزآنسان ندیدست کسی تاج وگاه | |||||
زهر چیز چندانکه اندازه نیست | اگر بر نهی پیل باید دویست | |||||
بتو داد خواهم همی دخترم | نگه کن بروی و وسر افسرم | ۳۵۰ | ||||
بهانه چه داری تو از مهر من | چه پیچی زبالا واز چهر من | |||||
که تا من ترا دیده ام مرده ام | خروشان وجوشان وآزرده ام | |||||
همی روز روشن نبینم زدرد | برآنم که خورشید شد لاجورد | |||||
کنون هفت سالست تا مهر من | همی خون چکاند برین چهر من | |||||
یکی شاد کن در نهانی مرا | ببخشای روز جوانی مرا | ۳۵۵ | ||||
قزون زآن که دادت جهاندار شاه | بیآرایمت یاده وتاج وگاه | |||||
وگر سر بپیچی زفرمان من | نیآید دلت سوی درمان من | |||||
کنم بر تو این پادشاهی تباه | شود تیره بر روی تو هور وماه | |||||
سیاوش بدو گفت هرگز مباد | که از بهر دل من دهم سر بباد | |||||
چنین با پدر بی وفائی کنم | زمردی ودانش جدائی کنم | ۳۶۰ | ||||
تو بانوی شاهی وخورشید گاه | یزد کز تو آید بدینسان گناه | |||||
از آن تخت برخاست با خشم وجنگ | بدو اندر آویخت سودابه چنگ | |||||
بدو گفت من راز دل پیش تو | بگفتم نهانی بد اندیش تو | |||||
مرا خیره خواهی که رسوا کنی | به پیش خردمند رعنا کنی |