شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رزم پیلسم با ایرانیان
ظاهر
رزم پیلسم با ایرانیان
دلیری که بد پیلسم نام اوی | گوی کی نژادی یلی نام اوی | |||||
که ویسه بدش نام فرّخ پدر | برادرش پیران پیروزگر | ۶۶۵ | ||||
در ایران وتوران هم آورد اوی | نبود جز از رستم جنگجوی | |||||
چو بشنید یل پیلسم اینچنین | بر ابرو برآورد از خشم چین | |||||
بشد تیز نزدیک افراسیاب | سرش پر زجنگ ودلش پر شتاب | |||||
چنین گفت با شاه توران که من | دلیر وجوانم ازین انجمن | |||||
چو خاکست پیشم چه طوس دلیر | چه گیو یل آن نامبردار شیر | ۶۷۰ | ||||
چه بهرام وچه زنگهٔ شاوران | گرازه که است او زجنگاوران | |||||
اگر شاه فرمان دهد همچو شیر | میان یلان اندر آیم دلیر | |||||
همه سرورانرا سر از تن بتیغ | ببرّم کنم ماه شان زیر میغ | |||||
کشم افسر نامداران بگرد | سرانشان ببرّم بتیغ نبرد | |||||
بدو گفت شاه ای یل نامدار | تو پیروز بادی بدین روزگار | ۶۷۵ | ||||
برین رزم فرخنده بادت شدن | بپیروزی ونام باز آمدن | |||||
چو بشنید گفتار شاه پیلسم | بغرّید ماننده روئینه خم | |||||
سوی قلب ایران سپه شد چو گرد | چپ وراست زد گرز وتیغ نبرد | |||||
چو باد اندر آمد بگرگین رسید | خروشی چو شیر ژیان برکشید | |||||
یکی تیغ زد بر سر اسپ اوی | تگاور زدرد اندر آمد بروی | ۶۸۰ | ||||
چو آن دید کستهم جنگ آزمای | بکردار آتش برآمد زجای | |||||
چو شیر ژیان شد بر پیلسم | برآویخت چون آتش تیز دم | |||||
یکی نیزه زد بر کمربند اوی | گزندی نیآمد به پیوند اوی | |||||
بدست اندرش نیزه چون زد شکست | بینداختش چوب نیزه زدست | |||||
چو آن دید پس پیلسم تیغ تیز | کشید وبیآمد دلی پر ستیز | ۶۸۵ | ||||
یکی نیزه زد بر سر وترگ اوی | ربود از سرش ترگ بر سان گوی | |||||
برهنه سر ونیزه افگند خوار | فروماند بیچاره در کارزار | |||||
چو از میمنه زنگهٔ شاوران | بدید آن دل وزور کنداوران | |||||
بیاری بیآمد بر کستهم | ورا دید از آن گونه گشته دژم | |||||
پذیرفت حمله دلاور نهنگ | درآمد یکی تیغ هندی بچنگ | ۶۹۰ | ||||
زد تیغ وبرگستوان کرد چاک | سر بارکی اندر آمد بخاک | |||||
دلاور بیفتاد ودامن زره | برآورد و زد بر کمرگه گره | |||||
پیاده برآویخت با نامدار | بگرد اندرش همچو شیر شکار | |||||
یکی گرد تیره بر انگیختند | بدآنگه که با هم بر آویختند | |||||
زقلب سپه گیو چون بنگرید | جهان پیش چشم یلان تیره دید | ۶۹۵ | ||||
بغرّید چون رعد بر کوهسار | وبا شیر جنگی گه کارزار | |||||
بیاری بیآمد بر هر سه یار | برآویخت با پیلسم هر چهار | |||||
دلاور نشد هیچ گونه زرنگ | میان دلیران درآمد بجنگ | |||||
گهی تیغ زد گاه گرز گران | چنین تا فرو ماند دست سران | |||||
چو پیران بقلب سپه بنگرید | برادر بر آن جای بیچاره دید | ۷۰۰ | ||||
بیاری برآمد برش تازیان | خروشان وجوشان ونعره زنان | |||||
چنین گفت با گیو کای نامدار | شمارا هنر نیست در کارزار | |||||
که با نامداری بکردار شیر | شده جنگجو چار گرد دلیر | |||||
بگفت این وبر سرکشان حمله کرد | برآمد از آن رزمگه تیره گرد | |||||
وزین روی رستم بکردار شیر | میان سپاه اندر آمد دلیر | ۷۰۵ | ||||
بتیغ وبگوپال وگرز گران | بیفگند توران سپهرا سران | |||||
گریزنده شد پیلسم زاژدها | که دانست کز وی نیابد رها | |||||
دلیران ایران سراسر سران | بدست اندرون گرزهای گران | |||||
بکشتند چندان زتوران سپاه | که ز کشته شد پشته تا چرخ ماه |