پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ژول مل)/تباه شدن روزگار جمشید

از ویکی‌نبشته
شاهنامه از فردوسی
تصحیح ژول مل

تباه شدن روزگار جمشید

تباه شدن روزگار جمشید

  از آن پس برآمد از ایران خروش پدید آمد از هر سوی جنگ و جوش  
  سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیوند از جّمشید  
  برو تیره شد فرّهٔ ایزدی بکژّی گرائید و نابخردی  ۱۹۰
  پدید آمد از هر سوی خسروی یکی نامداری ز هر پهلوی  
  سپه کرده و جنگرا ساخته دل از مهر جمشید پرداخته  
  یکایک از ایران برآمد سپاه سوی تازیان برگرفتند راه  
  شنودند کآنجا یکی مهتر است پر از هول شاه اژدها پیکرست  
  سواران ایران همه شاه جوی نهادند یک سر بضحاک روی  ۱۹۵
  بشاهی برو آفرین خواندند ورا شاه ایران زمین خواندند  
  کی اژدهافش بیآمد چو باد بایران زمین تاج بر سر نهاد  
  از ایران و از تازیان لشکری گزین کرد گردان هر کشوری  
  سوی تخت جمشید بنهاد روی چو انگشتری کرد گیتی بروی  
  چو جمشید را بخت شد کندرو بتنگ آوریدش جهاندار نو  ۲۰۰
  برفت و بدو داد تخت و کلاه بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه  
  نهان گشت و گیتی برو شد سیاه سپردش بضحّاک تخت و کلاه  
  چو صد سالش اندر جهان کس ندید ز چشم همه مردمان ناپدید  
  صدم سال روزی بدریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین  
  چو ضحّاکش آورد ناگه بچنگ یکایک ندادش زمانی درنگ  ۲۰۵
  بارّه مر او را بدو نیم کرد جهانرا ازو پاک و بی بیم کرد  
  نهان بود چند از دم اژدها بفرجام هم زو نیآمد رها  
  شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیچاده گاه  
  ازو بیش بر تخت شاهی که بود از آن رنج بردن چه آمدش سود  
  گذشته بدو سالیان هفتصد پدید آوریدش بسی نیک و بد  ۲۱۰
  چباید همی زندگانی دراز که گیتی نخواهد کشادنت راز  
  همی پروراندت با شهد و نوش جز آواز نرمت نیآید بگوش  
  یکایک چو گوئی که گسترد مهر که خواهد نمودن بمن مهر چهر  
  بدو شاد باشی و نازی بدوی همه راز دل برکشادی بدوی  
  یکی نغز بازی برون آورد بدلت اندر از درد خون آورد  ۲۱۵
  دلم سیر شد زین سرای سپنج خدایا مرا زود برهان ز رنج