شاهنامه (تصحیح ژول مل)/تاخته کردن شماساس و خزروان به زابلستان
ظاهر
تاخته کردن شماساس وخزروان بر زابلستان
| و دیگر که از شهر ارمان شدند | بکینه سوی زابلستان شدند | |||||
| شماساس کز پیش جیحون برفت | سوی سیستان روی بنهاد تفت | |||||
| خزروان ابا تیغ زن سی هزار | زترکان بزرگان خنجر گزار | ۴۰۰ | ||||
| برفتند بیدار تا هیرمند | ابا تیغ ونیزه وگرز بلند | |||||
| زبهر پدر زال با سوگ و درد | بگورابه اندر همی دخمه کرد | |||||
| بشهر اندرون گرد مهراب بود | که روشن روان بود وبیخواب بود | |||||
| فرستادهٔ آمد از نزد اوی | بسوی شماساس بنهاد روی | |||||
| به پیش سراپرده آمد فرود | زمهراب دادش فروان درود | ۴۰۵ | ||||
| که بیدار دل شاه توران سپاه | بماناد تا جاودان با کلاه | |||||
| زضحّاک تازیست مارا نژاد | بدین پادشاهی نیم سخت شاد | |||||
| زپیوستگی جان خریدم همی | جزین نیز چاره ندیدم همی | |||||
| کنون این سرای نشست منست | همه زابلستان بدست منست | |||||
| از ایدر چو دستان بشد سوگوار | زبهر ستودان سام سوار | ۴۱۰ | ||||
| دلم شادمان شد بتیمار اوی | برآنم که هرگز نبینمش روی | |||||
| زمان خواهم از نامور پهلوان | بدآن تا فرستم سواری دمان | |||||
| یکی مرد بینا دل پر شتاب | فرستم بنزدیک افراسیاب | |||||
| مگر کز نهان من آگه شود | سخنهای گوینده کوته شود | |||||
| نثاری فرستم چنان چون سزاست | جزین نیز هرچ از در پادشاست | ۴۱۵ | ||||
| گرایدون که گوید که نزد من آی | جز از پیش تختش نباشم بپای | |||||
| همه پادشاهی سپارم بدوی | دل خویش را شاد دارم بدوی | |||||
| تن پهلوانان نیآرم به رنج | فرستمش آگنده هر گونه گنج | |||||
| ازین سو دل پهلوانرا ببست | وز آن سوی بر چاره بازید دست | |||||
| نوندی بر افگند نزدیک زال | که پرّنده شو باز کن پر وپال | ۴۲۰ | ||||
| بدستان بگوی آنچه دیدی زکار | بگویمش که از آمدن سر مخار | |||||
| که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ | زترکان سپاهی چو پشت پلنگ | |||||
| دو لشکر کشیدند بر هیرمند | بدینارشان پای کردم ببند | |||||
| گر از آمدن دم زنی یکزمان | برآید همه کامهٔ بدگمان | |||||
| فرستاده نزدیک دستان رسید | بکردار آتش دلش بر دمید | ۴۲۵ | ||||