شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بنیاد نهادن جشن سده
ظاهر
بنیاد نهادن جشن سده
نیا را همی بود آئین و کیش | پرستیدن ایزدی بود پیش | |||||
بدآن گه بدی آتش خوبرنگ | چو مر تازیان است محراب سنگ | |||||
بسنگ اندر آتش ازو شد پدید | کزو روشنی در جهان گسترید | |||||
یکی روز شاه جهان سوی کوه | گذر کرد با چند کس هم گروه | |||||
پدید آمد از دور چیزی دراز | سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز | ۲۰ | ||||
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون | ز دود دهانش جهان تیره گون | |||||
نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ | گرفتش یکی سنگ و شد پیس چنگ | |||||
بزور کیانی رهانید زدست | جهانسوز مار از جهانجو بجست | |||||
بر آمد بسنگ گران سنگ خرد | همان و همین سنگ بشکست خرد | |||||
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ | دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ | ۲۵ | ||||
نشد مار کشته ولیکن ز راز | پدید آمد آتش از آن سنگ باز | |||||
هر آنکس که بر سنگ آهن زدی | ازو روشنائی پدید آمدی | |||||
جهاندار پیش جهان آفرین | نیایش همی کرد و خواند آفرین | |||||
که او را فروغی چنین هدیه داد | همین آتش آنگاه قبله نهاد | |||||
بگفتا فروغیست این ایزدی | پرستید باید اگر بخردی | ۳۰ | ||||
شب آمد برافروخت آتش چو کوه | همان شاه در گرد او با گروه | |||||
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد | سده نام آن جشن فرخنده کرد | |||||
ز هوشنگ ماند این سده یادگار | بسی باد چون او دگر شهریار | |||||
کز آباد کردن جهان شاد کرد | جهانی به نیکی ازو یاد کرد | |||||
بدآن ایزدی فرّ و جاه کیان | ز نخجیر گور و گوزن ژیان | ۳۵ | ||||
جدا کرد گاو و خر و گوسپند | بورز آورید آنچه بد سودمند | |||||
جهاندار هوشنگ با هوش گفت | بدارید شانرا جدا جفت جفت | |||||
بدیشان بورزید وزیشان خرید | همی تاج را خویشتن پرورید | |||||
ز پویندگان هر که مویش نکوست | بکشت و از ایشان برآهیخت پوست | |||||
چو سنجاب چو قاقم چو روباه گرم | چهارم سمورست کش موی نرم | ۴۰ | ||||
بدینگونه از چرم پویندگان | بپوشید بالای گویندگان | |||||
به بخشید و گسترد و خورد و سپرد | برفت و جز از نام نیکی نبرد | |||||
بسی رنج برد اندر آن روزگار | بافسون و اندیشهٔ بی شمار | |||||
چو پیش آمدش روزگار بهی | ازو مر دری ماند تخت مهی | |||||
زمانه نه دادش زمانی درنگ | شد آن شاه هوشنگ با هوش و سنگ | ۴۵ | ||||
نه پیوست خواهد جهان با تو مهر | نه نیز آشکارا نمایدت چهر |