پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ژول مل)/بنیاد نهادن جشن سده

از ویکی‌نبشته

بنیاد نهادن جشن سده

  نیا را همی بود آئین و کیش پرستیدن ایزدی بود پیش  
  بدآن گه بدی آتش خوبرنگ چو مر تازیان است محراب سنگ  
  بسنگ اندر آتش ازو شد پدید کزو روشنی در جهان گسترید  
  یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس هم گروه  
  پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز  ۲۰
  دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون ز دود دهانش جهان تیره گون  
  نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد پیس چنگ  
  بزور کیانی رهانید زدست جهانسوز مار از جهانجو بجست  
  بر آمد بسنگ گران سنگ خرد همان و همین سنگ بشکست خرد  
  فروغی پدید آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ  ۲۵
  نشد مار کشته ولیکن ز راز پدید آمد آتش از آن سنگ باز  
  هر آنکس که بر سنگ آهن زدی ازو روشنائی پدید آمدی  
  جهاندار پیش جهان آفرین نیایش همی کرد و خواند آفرین  
  که او را فروغی چنین هدیه داد همین آتش آنگاه قبله نهاد  
  بگفتا فروغیست این ایزدی پرستید باید اگر بخردی  ۳۰
  شب آمد برافروخت آتش چو کوه همان شاه در گرد او با گروه  
  یکی جشن کرد آن شب و باده خورد سده نام آن جشن فرخنده کرد  
  ز هوشنگ ماند این سده یادگار بسی باد چون او دگر شهریار  
  کز آباد کردن جهان شاد کرد جهانی به نیکی ازو یاد کرد  
  بدآن ایزدی فرّ و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان  ۳۵
  جدا کرد گاو و خر و گوسپند بورز آورید آنچه بد سودمند  
  جهاندار هوشنگ با هوش گفت بدارید شانرا جدا جفت جفت  
  بدیشان بورزید وزیشان خرید همی تاج را خویشتن پرورید  
  ز پویندگان هر که مویش نکوست بکشت و از ایشان برآهیخت پوست  
  چو سنجاب چو قاقم چو روباه گرم چهارم سمورست کش موی نرم  ۴۰
  بدینگونه از چرم پویندگان بپوشید بالای گویندگان  
  به بخشید و گسترد و خورد و سپرد برفت و جز از نام نیکی نبرد  
  بسی رنج برد اندر آن روزگار بافسون و اندیشهٔ بی شمار  
  چو پیش آمدش روزگار بهی ازو مر دری ماند تخت مهی  
  زمانه نه دادش زمانی درنگ شد آن شاه هوشنگ با هوش و سنگ  ۴۵
  نه پیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر