شاهنامه (تصحیح ژول مل)/باز رفتن رستم به ایران زمین
ظاهر
باز رفتن رستم بایران زمین
| تهمتن چو بشنید شرم آمدش | برفتن یکی رای گرم آمدش | |||||
| بیآورد از اسپان ز هر سو گله | که بودند بر دشت توران یله | ۴۸۰ | ||||
| غلام و پرستندگان ده هزار | بیآورد شایستهٔ شهریار | |||||
| همان نافهٔ مشک و موی سمور | ز سنجاب و قاقم و کیمال بور | |||||
| برنگ و ببوی و بدیبای زر | شد آراسته پشت پیلان نر | |||||
| ز گستردنیها و از بیش و کم | ز پوشیدنیها و زر و درم | |||||
| ز تیغ و سلچ و ز تاج و ز تخت | بایوان کشیدند بر بست رخت | ۴۸۵ | ||||
| زتوران سوی زابلستان شدند | بنزدیک فرخنده دستان شدند | |||||
| سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو | ابا لشکری نامبردار نیو | |||||
| نهادند سر سوی شاه جهان | چنین نامداران و فرّخ مهان | |||||
| چو بشنید بدگوهر افراسیاب | که شد طوس و رستم بر آن روی آب | |||||
| شد از باختر سوی دریای گنگ | دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ | ۴۹۰ | ||||
| همه بوم زیر و زبر کرده دید | مهان کشته و کهتران مرده دید | |||||
| نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت | نه شاداب ایوان نه برگ درخت | |||||
| جهانی از آتش بر افروخته | همه کاخها کنده و سوخته | |||||
| ز دیده ببارید خوناب شاه | چنین گفت با مهتران سپاه | |||||
| که هر کس که این بد فرامش کند | همی جان بیدار بیهش کند | ۴۹۵ | ||||
| همه یکبیک دل پر از کین کنید | سپر بستر و ترگ بالین کنید | |||||
| بجنگ آسمان بر زمین آورید | بایران زمین رزم و کین آورید | |||||
| ز بهر بر و بوم و فرزند خویش | همان از پی گنج و پیوند خویش | |||||
| همه شهر ایران بپای آوریم | چو شیران سوی جنگ رای آوریم | |||||
| بیک رزم اگر باد ایشان بجست | نشاید چنین کرد اندیشه پست | ۵۰۰ | ||||
| ز هر سو سلاح و سپاه آوریم | بنوئی یکی تازه راه آوریم | |||||
| بزودی یکی لشکری گرد کرد | همه با سنان و سلچ نبرد | |||||
| خود و لشکرش سوی ایران کشید | بکین دلیران و شیران کشید | |||||
| برآراست بر هر سوی تاختن | نبود ایچ هنگام پرداختن | |||||
| همی سوخت آباد بوم و درخت | بر ایرانیان بر شد این کار سخت | ۵۰۵ | ||||
| ز باران هوا خشک شد هفت سال | دگرگونه شد بخت و برگشت حال | |||||
| شد از رنج و سختی جهان پر نیاز | برآمد برین روزگار دراز | |||||
| نشسته بزابل یل پیلتن | گرفته جهان ترک شمشیرزن | |||||