شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر
ظاهر
آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر
| بکستهم وطوس آمد این آگهی | که شد تیره آن فرّ شاهنشهی | |||||
| بشمشیر تیز آن سر تاجدار | بزاری بریدند وبرگشت کار | ۵۱۵ | ||||
| بکندند موی وشخودند روی | از ایران برآمد یکی های وهوی | |||||
| سر سرکشان گشت پر گرد وخک | همه دیده خون وهمه جامه چاک | |||||
| سوی زابلستان نهادند روی | زبان شاه گوی وروان شاه جوی | |||||
| بر زال رفتند با سوگ ودرد | رخان پر زخون وسران پر زگرد | |||||
| که رادا دلیرا شها نوذرا | گوا تاجدارا مها داورا | ۵۲۰ | ||||
| نگهدار ایران وپشت مهان | سر تاجداران وشاه جهان | |||||
| سرت افسر از خاک جوید همی | زمین خون شاهان ببوید همی | |||||
| گیاهی که روید از آن بوم وبر | نگون دارد از شرم خورشید سر | |||||
| همه داد خواهیم وزاری کنیم | همه جامهٔ ناز بیرون کنیم | |||||
| نشان فریدون بدو زنده بود | زمین نعل اسپ ورا بنده بود | ۵۲۵ | ||||
| بخواری وزاری سرش را زتن | بریدند با نامدارانجمن | |||||
| همه تیغ زهراب گون برکشیم | بکین جستن ودشمنانرا کشیم | |||||
| بپوشید جوشن همه کینه را | وتازه کنید کین دیرینه را | |||||
| همانا برین سوگ با ما سپهر | زدیده فرو باردی خون بمهر | |||||
| شما نیز دیده پر از خون کنید | همه جامهٔ ناز بیرون کنید | ۵۳۰ | ||||
| که با کین شاهان نشاید که چشم | نباشد پر از آب ودل پر زخشم | |||||
| همه انجمن زار وگریان شدند | چو بر آتش تیز بریان شدند | |||||
| بدرّید جامه بتن زال زر | بموئید وبنشست بر خاک بر | |||||
| زبان داد دستان که تا رستخیز | نبیند نیام مرا تیغ تیز | |||||
| همان جرمه در زیر تخت منست | سنان دار نیزه درخت منست | ۵۳۵ | ||||
| رکیب است پای مرا جایگاه | یکی ترک نیزه سرم را کلاه | |||||
| برین کینه آرامش وخواب نیست | بمانند چشمم بجوی آب نیست | |||||
| روان چنان شهریار جهان | درخشنده بادا میان مهان | |||||
| شمارا بداد جهان آفرین | روان تازه بادا به آرام ودین | |||||
| زمادر همه مرگرا زاده ایم | برینیم وگردن ورا داده ایم | ۵۴۰ | ||||
| چو گردان سوی کینه بشتافتند | بساری سران آگهی یافتند | |||||
| که ایرانیان راه را ساختند | هیونان بهر سو برانداختند | |||||
| فراز آوریدند بی مر سپاه | زشادی بریدند وآرامگاه | |||||
| از ایشان بشد خورد وآرام وخواب | پر از ترس گشتند از افراسیاب | |||||
| وز آنپس به اغریرث آمد پیام | که ای پر منش مهتر نیکنام | ۵۴۵ | ||||
| که ما یک بیک مر ترا بنده ایم | بگیتی زگفتار تو زنده ایم | |||||
| تو دانی که دستان زابلستان | بجایست با شاه کابلستان | |||||
| چو برزین وچون قارن رزم زن | چو خرّاد وکشواد لشکر شکن | |||||
| یلانند با چنگهای دراز | ندارند از ایران چنین چنگ باز | |||||
| چو تابند گردان از این سو عنان | بچشم اندر آرند نوک سنان | ۵۵۰ | ||||
| از آن تیز گردد رد افراسیاب | دلش گردد از کین ما پر شتاب | |||||
| سر یک رمه مردم بیگناه | بخاک اندر آرد زبهر کلاه | |||||
| اگر بیند اغریرث هوشمند | یکی بستگانرا کشاید زبند | |||||
| پراگنده گردیم گرد جهان | زبان برکشائیم پیش مهان | |||||
| به پیش بزرگان ستایش کنیم | همه پیش یزدان نیایش کنیم | ۵۵۵ | ||||
| چنین گفت اغریرث پر خرد | کز این گونه چاره نه اندر خورد | |||||
| زمن آشکارا کند دشمنی | بجوشد سر مرد آهرمنی | |||||
| یکی چاره سازم دگر گونه زین | که با من برادر نگردد بکین | |||||
| گرایدون که دستان شود تیز چنگ | یکی لشکر آید بر ما بجنگ | |||||
| چو آرد بنزدیک ساری رمه | بدیشان سپارم شمارا همه | ۵۶۰ | ||||
| بپردازم آمل نیآیم بجنگ | سرم را زنام اندر آرم بننگ | |||||
| بزرگان ایران زگفتار اوی | بروی زمین بر نهادند روی | |||||
| چو از آفرینش بپرداختند | نوندی زساری برون تاختند | |||||
| بیآمد بنزدیک دستان سام | بیآورد از آن نامداران پیام | |||||
| که بخشود بر ما جهاندار ما | شد اغریرث پر خرد یار ما | ۵۶۵ | ||||
| یکی سخت پیمان فگندیم بن | بر آن بر نهادیم یکسر سخن | |||||
| کز ایران اگر زال زر با دو مرد | بیآید وجویند با او نبرد | |||||
| گرانمایه اغریرث نیک پی | سپه را گذارد از آمل بری | |||||
| مگر زنده از دست این اژدها | تن یک جهان مردم آید رها | |||||
| بزرگان وجنگ آورانرا بخواند | پیام یلان پیش ایشان براند | |||||
| وز آنپس چنین گفت کای یاوران | پلنگان جنگی ونام آوران | |||||
| کدام است مردی کنارنگ دل | بمردی سیه کرده در جنگ دل | |||||
| خریدار این جنگ واین تاختن | بخورشید گردن بر افراختن | |||||
| به بر زد برین کار کشواد دست | منم گفت بازان برین داد دست | ۵۷۵ | ||||
| برو آفرین کرد فرخنده زال | که خرّم بزی تا بود ماه وسال | |||||
| سپاهی زگردان پرخاشجوی | ززابل به آمل نهادند روی | |||||
| چو منزل یکی دو برون شد براه | خبر شد به اغریرث نیک خواه | |||||
| بزد نای روئین ولشکر براند | همه بستگانرا بساری بماند | |||||
| چو کشواد فرّخ بساری رسید | پدید آمد آن بندها را کلید | ۵۸۰ | ||||
| یکی اسپ مر هر یکیرا بساخت | از آمل سوی زابلستان بتاخت | |||||
| چو آمد بدستان سام آگهی | که برگشت کشواد با فرّهی | |||||
| یکی گنج ویژه بدرویش داد | سراینده را جامهٔ خویش داد | |||||
| چو کشواد بنزدیک زابل رسید | پذیره شدش زال زر جون سزید | |||||
| بر آن بستگان زال بگریست دیر | کجا بسته بودند در چنگ شیر | ۵۸۵ | ||||
| پس از نامور نوذر نامدار | بسر خاک بر کرد وبگریست زار | |||||
| بشهر اندر آورد شان ارجمند | بیآراست ایوانهای بلند | |||||
| چنان هم که هنگام نوذر بدند | که با تاج وبا تخت وافسر بدند | |||||
| بیآراست دستان چنان دستگاه | شد از خواسته بی نیاز آن سپاه | |||||