شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آوردن پیران کیخسرو را پیش افراسیاب
ظاهر
آوردن پیران کیخسرورا پیش افراسیاب
| شبی تیره هنگام آرام وخواب | کس آمد زنزدیک افراسیاب | |||||
| شه نامور پهلوانرا بخواند | گذشته سخنها برو بر براند | ۲۶۸۵ | ||||
| کز اندیشهٔ شد همه شب دلم | بپیچد همی دل زغم نگسلم | |||||
| ازین کودکی کز سیاوش رسید | تو گوئی مرا روز شد ناپدید | |||||
| نبیر فریدون شبان پرورد | زرای خرد آن کی اندر خورد | |||||
| ازو گر نوشته بمن بر بدیست | نگردد بپرهیز کآن ایزدیست | |||||
| چو کار گذشته نیآرد بیاد | زید شاد وما نیز باشیم شاد | |||||
| وگر هیچ خوی بد آید پدید | بسان پدر سر بباید برید | |||||
| بدو گفت پیران کای شهریار | ترا خود نباید کس آموزگار | |||||
| یکی کودک خرد چون بیهشان | زکار گذشته چه دارد نشان | |||||
| کسی را که در شبان پرورد | چو دام وددست او چو دارد خرد | |||||
| شنیدم زدارنده این نیز دوش | که شد آن پری چهره بی رای وهوش | ۲۶۹۵ | ||||
| بچهر وببالاست با برز وفر | خرد نیستش در سر تاجور | |||||
| تو خود این میندیش وزینسان مکوش | چه گفت آن خردمند بسیار هوش | |||||
| که پروردگار از پدر برترست | که آزده را مهر با مادرست | |||||
| اگر شاه فرمان دهد در زمان | بیآرم برش آن ستوده جوان | |||||
| نخستین زپیمان مرا شاد کن | زسوگند شاهان یکی یاد کن | ۲۷۰۰ | ||||
| فریدون با فرّ وبخت وکلاه | همی داشتی راستی را نگاه | |||||
| همان تور کس تخت واورند بود | بدادار گیهانش سوگند بود | |||||
| نیا زادشم را بشمشیر وزور | بدادار بهرام وکیوان وهور | |||||
| زپیران چو بشنید افراسیاب | سر مرد جنگی در آمد بخواب | |||||
| یکی سخت سوگنند شاهان بخورد | بروز سپید وشب لاجورد | ۲۷۰۵ | ||||
| بدادار کو این جهان آفرید | زمین وزمان ومکان آفرید | |||||
| که نآید بدین کودک از من ستم | نه هرگز برو بر زنم تیز دم | |||||
| زین را ببوسید پیران وگفت | که ای دادگر شاه بی یار وجفت | |||||
| بنیکی خرد رهنمای تو باد | زمین وزمان خاکپای تو باد | |||||
| بنزدیک کیخسرو آمد دمان | برخ ارغوان وبدل شادمان | ۲۷۱۰ | ||||
| بدو گفت کز دل خرد دور کن | چو رزم آورد پاسخش را سور کن | |||||
| مرو پیش او جز ببیگانگی | مگردان زبان جز بدیوانگی | |||||
| مگرد ایچ گونه بگرد خرد | یک امروز بر تو مگر بگذرد | |||||
| بسر بر نهادش کلاه کیان | ببستش کیانی کمر بر میان | |||||
| یکی بارهٔ گامزن خواست نغز | برآن بر نشست آن گو پاک مغز | ۲۷۱۵ | ||||
| بیآمد بدرگاه افراسیاب | جهانی برو دیده کرده پر آب | |||||