شاهنامه (تصحیح ژول مل)/آغاز داستان سیاوش
ظاهر
داستان سیاوش
آغاز داستان
| کنون ای سخنگون بیدار مغز | یکی داستانی بیآرای نغز | |||||
| سخن چون برابر شود با خرد | روان سراینده رامش برد | |||||
| کسیرا که اندیشه ناخوش بود | بدآن ناخوشی رای او کش بود | |||||
| همی خویشتنرا چلیپا کند | به پیش خردمند رسوا کند | |||||
| ولیکن نبیند کس آهوی خویش | ترا روشن آید همی خوی خویش | ۵ | ||||
| اگر داد باید که ماند بجای | بیآرای وز آنپس بدانا نمای | |||||
| چو دانا پسند وپسندیده گشت | بجوی تو در آب جنبیده گشت | |||||
| بگفتار دهقان کنون باز گرد | نگر تا چه در کوید سراینده مرد | |||||
| کهن گشته این داستانها زمن | کنون نو کند روزگار کهن | |||||
| اگر زندگانی بود دیر باز | بدین دین خرّم بمانم دراز | ۱۰ | ||||
| که یک میوه داری بماند زمن | که بارد همی بار او بر چمن | |||||
| از آن پس که پیمود پنجاه وهشت | بسر بر فراوان شکفتی گذشت | |||||
| همی آز کمتر نگردد بسال | همی روز جوید بتقویم وفال | |||||
| چگفتست آن موبد پیشرو | که هرگز نگردد کهن گشته نو | |||||
| تو چندان باشی سخن گوی باش | خردمند باش ونکو خوی باش | ۱۵ | ||||
| چو رفتی سر وکار با ایزدست | اگر نیک باشدت کار ار بدست | |||||
| نگر تا چه کاری همان بدروی | سخن هر چه گوئی همان بشنوی | |||||
| درشتی زکس نشنود نرم گوی | سخن ناتوانی بآرزم گوی | |||||
| زگفتار دهقان چنین داستان | تو بر خوان وبرگوی از باستان | |||||