پرش به محتوا

شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/گفتار اندر مردن فریدون

از ویکی‌نبشته

گفتار اندر مردن فریدون

  چو این کرده شد روز بر گشت و بخت بپژمرد برگ کیانی درخت  
  همی هر زمان زار بگریستی بدشواری اندر همی زیستی  
  کرانه گزید از بر تاج و گاه نهاده بر خود سرِ آن سه شاه  
  بنوحه درون هر زمانی بزار چنین گفتی آن نامور شهریار  
  که برگشت و تاریک شد روز من ازین سه دل افروز دل سوز من  
  بزاری چنین کشته در پیش من بکینه بکام بداندیش من  
  هم از بد خوئی هم ز کردار بد بروی جوانان چنین بد رسد  
  نبردند فرمان من لاجرم جهان گشت بر هر سه بر نادژم  
  پراز خون دل و پر ز گریه دو روی همی تا زمانه سرآمد بروی  
  فریدون بشد نام ازو ماند باز بر آمد برین روزگاری دراز  
  همه نیک نامی به و راستی که کرد ای پسر سود در کاستی  
  منوچهر بنهاد تاج کیان بزنار خونین ببستش میان  
  بر آئین شاهان یکی دخمه کرد چه از زر سرخ و چه از لاجورد  
  نهادند زیر اندرش تخت تاج بر اویختند از بر عاج تاج  
  بپدرود کردنش رفتند پیش چنان چون بود رسم و آئین و کیش  
  در دخمه بستند بر شهریار شدان ارجمند از جهان خوار و زار  
  منوچهر یک هفته با درد بود دو چشمش پر آب و دو رخ زرد بود  
  یکی هفته با سوگ بد شهریار ازو شهر و بازارها سوگوار  
  جهانا سراسر فسوسی و باد بتو نیست مرد خردمند شاد  
  بکردار های تو چون بنگرم فسوس است و بازی نماید برم  
  یکایک همی پروری شان بناز چه کوتاه عمر و چه عمر دراز  
  چو مر داده را بازخواهی ستد چه غم گر بود خاک آن کربسد  
  اگر شهریار و گر زیردست چو از تو جهان این نفس را گسست  
  همه درد و خوشئ او شد چو خواب بجاوید ماندن دلت را متاب  
  خنک ان کزو نیکوی یادگار بماند اگر بنده گر شهریار