شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/گفتار اندر مردن فریدون
ظاهر
گفتار اندر مردن فریدون
چو این کرده شد روز بر گشت و بخت | بپژمرد برگ کیانی درخت | |||||
همی هر زمان زار بگریستی | بدشواری اندر همی زیستی | |||||
کرانه گزید از بر تاج و گاه | نهاده بر خود سرِ آن سه شاه | |||||
بنوحه درون هر زمانی بزار | چنین گفتی آن نامور شهریار | |||||
که برگشت و تاریک شد روز من | ازین سه دل افروز دل سوز من | |||||
بزاری چنین کشته در پیش من | بکینه بکام بداندیش من | |||||
هم از بد خوئی هم ز کردار بد | بروی جوانان چنین بد رسد | |||||
نبردند فرمان من لاجرم | جهان گشت بر هر سه بر نادژم | |||||
پراز خون دل و پر ز گریه دو روی | همی تا زمانه سرآمد بروی | |||||
فریدون بشد نام ازو ماند باز | بر آمد برین روزگاری دراز | |||||
همه نیک نامی به و راستی | که کرد ای پسر سود در کاستی | |||||
منوچهر بنهاد تاج کیان | بزنار خونین ببستش میان | |||||
بر آئین شاهان یکی دخمه کرد | چه از زر سرخ و چه از لاجورد | |||||
نهادند زیر اندرش تخت تاج | بر اویختند از بر عاج تاج | |||||
بپدرود کردنش رفتند پیش | چنان چون بود رسم و آئین و کیش | |||||
در دخمه بستند بر شهریار | شدان ارجمند از جهان خوار و زار | |||||
منوچهر یک هفته با درد بود | دو چشمش پر آب و دو رخ زرد بود | |||||
یکی هفته با سوگ بد شهریار | ازو شهر و بازارها سوگوار | |||||
جهانا سراسر فسوسی و باد | بتو نیست مرد خردمند شاد | |||||
بکردار های تو چون بنگرم | فسوس است و بازی نماید برم | |||||
یکایک همی پروری شان بناز | چه کوتاه عمر و چه عمر دراز | |||||
چو مر داده را بازخواهی ستد | چه غم گر بود خاک آن کربسد | |||||
اگر شهریار و گر زیردست | چو از تو جهان این نفس را گسست | |||||
همه درد و خوشئ او شد چو خواب | بجاوید ماندن دلت را متاب | |||||
خنک ان کزو نیکوی یادگار | بماند اگر بنده گر شهریار |