شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/نامه منوچهر با سر سلم نزد فریدون و باز آمدنش بایران و سپردن فریدون تاج و تخت را بدو

از ویکی‌نبشته
شاهنامه از فردوسی
تصحیح ترنر ماکان

نامه منوچهر با سر سلم نزد فریدون و باز آمدنش بایران و سپردن فریدون تاج و تخت را بدو

نامهٔ منوچهر با سر سلم نزد فریدون و باز آمدنش

بایران و سپردن فریدون تاج و تخت را بدو

  فرستادهٔ را برون کرد گُرد سر شاه خاور مر او را سپرد  
  یکی نامه بنوشت نزد نیا چه از جنگ و از چارهٔ کیمیا  
  نخست آفرین کرد بر کردگار دگر یاد کرد از شهِ نامدار  
  سپاس از جهاندار پیروز گز کزویست نیروی و فرّ و هنر  
  همه نیک و بد زیر فرمان اوست همه دردها زیر درمان اوست  
  کنون بر فریدون ازو آفرین خردمند و بیدار و شاه زمین  
  نمایندهٔ رازهای نهان فروزندهٔ تاج و تخت مهان  
  کشایندهٔ بندهای بدی همش رای و هم فرهٔ ایزدی  
  به نیروی شاه آن دو بند گران کشادیم بر دست افسونگران  
  بفرمان یزدان جان آفرین کشیدیم کین از سواران چین  
  سران‌شان بریدم بشمشیر کین بشستم بپولاد روی زمین  
  نماندم بگیتی یکی کینه ور بفرّ فریدون پرخاش خر  
  من اینک پس نامه برسان باد بیایم کنم هر چه رفتست یاد  
  سوی دژ فرستاد شیروی را چنان مرد گرد جهانجوی را  
  بفرمود کان خواسته برگرای نگه کن چه باید همان کن برای  
  به پیلان گردن‌کش آن خواسته ببر تا در شاه ناکاسته  
  بفرمود تا کوس روئین و نای بیارند در پیش پرده سرای  
  سپه را ز دریا بهامون کشید ز چین دژ سوی آفریدون کشید  
  چو آمد بنزدیک تمّیشه باز نیا را بدیدار او بد نیاز  
  بر آمد ز در نالهٔ کرّنای سراسر بجنبید لشکر ز جای  
  همه پشت پیلان به پیروزه تخت بیاراست سالار بیدار بخت  
  همه مهد زرین بدیبای چین بگوهر بیاراسته همچنین  
  ز هرگونه گونه درفشان درفش جهانی شده سرخ و زرد و بنفش  
  ز دریای گیلان چو ابز سیاه دمادم بساری رسید آن سپاه  
  بزرّین ستام و بزرّین کمر به سیمین رکیب و بزرّین سیر  
  ابا گنج و پیلان و با خواسته پذیره شدن زا بیاراسته  
  چو آمد بنزدیک شاه و سپاه فریدون پیاده بیامد براه  
  همه گیل مردم چو شیر یله ابا طوق زرین و مشکین کله  
  پس پشت شاه اندر ایرانیان دلیران و هر یک چو شیر ژیان  
  به پیش سپاه اندرون پیل و شیر پس ژنده پیلان یلانِ دلیر  
  درفش فریدون چو آمد پدید سپاه منوچهر صف بر کشید  
  پیاده شد از اهپ سالار نو درختی نو آئین پر از بار نو  
  زمین را ببوسید و کرد افرین بران تاج و تخت و کلاه و نگین  
  فریدونش فرمود تا بر نشست ببوسید و بستر درویش بدست  
  بیامد بگاه و فرستاد کس برِ سام نیرم که زود آی بس  
  بسام این چنین گفت شاه کهن که ای نامور مهتر انجمن  
  بسر شد مرا روز و چندین گذشت سپهر از بر چرخ گردان بگشت  
  کنون چنبری گشت سرو سهی نماند بکس روزگارِ بهی  
  درختی که سر بر کشد ز انجمن مر او را رسد تاج و تخت کهن  
  سپردم بگفت این نبیره ترا که من رفتنی گشته‌ام زین سرا  
  تو او را بهرکار شو یار ور چنان کن که از تو نماید هنر  
  گرفتش سبک دست شاه جهان بدادش بدست جهان پهلوان  
  پس انگه سوی آسمان کرد روی که ای دادگر داور راست گوی  
  تو گفتی که من دادگر داورم بسختی ستم دیده را یاورم  
  همم داد دادی و هم یاوری همم تاج دادی هم انگشتری  
  همه کام دل دادیم ای خدای مرا بر کنون سوی دیگر سرای  
  ازین بیشتر اندرین جای تنگ نخواهم که دارد روانم درنگ  
  سپهدار شیروی باخواسته بدرګاه شاه آمد آراسته  
  به بخشید آن خواسته بر سپاه چو ده روز بُد مانده از مهر ماه  
  بفرمود پس تا منوچهر شاه نشست از بر تخت زر با کلاه  
  بدست خودش تاج بر سر نهاد بسی پند و اندرزها کرد یاد