شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/بنیاد نهادن جشن سده
ظاهر
بنیاد نهادن جشن سده
یکی روز شاهِ جهان سوی کوه | گذر کرد با چند کس هم گروه | |||||
پدید آمد از دور چیزی دراز | سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز | |||||
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون | ز دود دهانش جهان تیره گون | |||||
نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ | گرفتش یکی سنگ و شد پیش چنگ | |||||
بزور کیانی بیازید دست | جهانسوز مار از جهانجو بجست | |||||
بر آمد بسنگِ گران سنگ خُرد | همان و همین سنگ بشکست خرد | |||||
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ | دلِ سنگ گشت از فروغ آذرنگ | |||||
نشد مار کشته ولیکن ز راز | پدید آمد آتش ازان سنگ باز | |||||
هر آنکس که بر سنگ آهن زدی | ازو روشنائی پدید آمدی | |||||
جهاندار پیشِ جهان آفرین | نیایش همی کرد و خواند آفرین | |||||
که او را فروغی چنین هدیه داد | همین آتش انگاه قبله نهاد | |||||
بگفتا فروغی است این ایزدی | پرستید باید اگر بخردی | |||||
شب آمد برافروخت آتش چو کوه | همان شاه در گرد او با گروه | |||||
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد | سده نام آن جشن فرخنده کرد | |||||
ز هوشنگ ماند این سده یادگار | بسی باد چون او دگر شهریار | |||||
کز آباد کردن جهان شاد کرد | جهانی به نیکی ازو یاد کرد | |||||
بدان ایزدی فرّ و جاه کیان | ز نخجیر گور و گوزنِ ژیان | |||||
جدا کرد گاو و خر و گوسپند | بورز آورید آنچه بُد سودمند | |||||
جهاندار هوشنگ با هوش گفت | بدارید شانرا جدا جفت جفت | |||||
بدیشان بورزید وزیشان خورید | همی خویشتن باج را پرورید | |||||
ز پویندگان هر که مویش نکوست | بکُشت و از ایشان براهیخت پوست | |||||
چو سنجاب و قاقم چو روباهِ نرم | چهارم سمور است کش موی گرم | |||||
بدینگونه از چرم پویندگان | بپوشید بالای گویندگان | |||||
به بخشید و گسترد و خورد و سپرد | برفت و جز از نام نیکی نبرد | |||||
چهل سال با شادکامی و ناز | بداد و دهش بود آن سرفراز | |||||
بسی رنج برد اندران روزگار | بافسون و اندیشهٔ بیشمار | |||||
چو پیش آمدش روزگارِ بهی | ازو مُردری ماند تخت مهی | |||||
زمانه ندادش زمانی درنگ | شد آن شاه هوشنگ با رای و سنگ | |||||
نه پیوست خواهد جهان با تو مهر | نه نیز آشکارا نمایدت چهر |