سلامان و ابسال/حکایت تعبیر معبر خواب آن ساده مرد را بر سبیل سخریه

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(حکایت تعبیر معبر خواب آن ساده مرد را بر سبیل سخریه)

(و استهزا و درست آمدن تعبیر بی شایبهٔ تبدیل و تغییر)

۲۶۵  رفت پیش آن معبّر سادهٔ از ره عقل و خرد افتادهٔ  
  گفت دیدم صبحدم خود را بخواب در دهی سرگشته ویران و خراب  
  هر کجا از دور دیدم خانهٔ بود بی دیوار و در ویرانهٔ  
  چون نهادم در یکی ویرانه پای کرد پای من درون گنج جای  
  آن معبر گفت با مسکین بطنز کای گرانمایه ز گنج کُنت کنز  
۲۷۰  آهنین نعلین اندر پا فگن سنگ بر خارا شگاف و کوه کن  
  هر زمان میکش بیک ویرانه رخت پای خود را بر زمین میکوب سخت  
  هر کجا پایت خورد غوطه بخاک کن بناخنهای دست آن را مغاک  
  چون دهی آن خاک را زینسان شکست شک ندارم کافتدت گنجی بدست  
  چون بصدق و اعتقاد آن ساده مرد رفت و بر قول معبّر کار کرد  
۲۷۵  شد فرو در جست و جو نابرده رنج در نخستین گام پای او بگنج  
  صدق می باید بهر کاری که هست تا فتد دامان مقصودت بدست  
  گر فتد در صدقت اندک تاب و پیچ جست و جوی تو همه هیچست و هیچ