سلامان و ابسال/اشارت بخوابی که ناظم در اثنای نظم این دیباچه دید

از ویکی‌نبشته
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(اشارت بخوابی که ناظم در اثنای نظم این دیباچه دید)

(و به تعبیر آن چنانچه خود کرده آرمید)

۲۴۵  چون رسیدم شب بدینجا زین خطاب در میان فکرتم بربود خواب  
  خویش را دیدم براهی بس دراز پاک و روشن چون ضمیر اهل راز  
  نه ز بادش گرد را انگیزشی نی بخاکش آب را آمیزشی  
  بود القصه رهی بی گرد و گل من در آن ره گام زن آسوده دل  
  ناگه آواز سپاهی پر خروش از قفا آمد در آن راهم بگوش  
۲۵۰  بانگ چاؤشان دلم از جان ببرد هوشم از سر قوّتم از پا ببرد  
  چاره میجستم پی‎ء دفع گزند آمد اندر چشم ایوان بلند  
  چون شتابان سوی آن بردم پناه تا شوم ایمن ز آسیب سپاه  
  از میانشان والد شاه زمن آن بنام و سیرت و صورت حسن  
  بارگیر چرخ رفعت زیر ران رخ فروزنده چو مهر و مه بر آن  
۲۵۵  جامهای خسروانی در برش بسته کافوری عمامه بر سرش  
  تافت سوی من عنان خندان و شاد بر من از خنده در راحت کشاد  
  چون به پیش من رسید آمد فرود بوسه بر دستم زد و پرسش نمود  
  خوش شدم زآن چاره سازیها که کرد شاد از آن مسکین نوازیها که کرد  
  در سخن با من بسی گوهر فشاند لیک از آنها هیچ در گوشم نماند  
۲۶۰  صبحدم کز روی بستر خاستم از خرد تعبیر این در خواستم  
  گفتن این لطف و رضا جوئی ز شاه بر قبول نظم تو آمد گواه  
  یک نفس زین گفت و گو منشین خموش چون گرفتی پیش در اتمام کوش  
  چون شنیدم از وی این تعبیر را چون قلم بستم میان تحریر را  
  بو کز آن سرچشمهٔ کین خواب خاست آید این تعبیر از آنجا نیز راست