سلامان و ابسال/اندوهگین شدن پادشاه از تمادی شعب سلامان بصحبت ابسال

از ویکی‌نبشته
سلامان و ابسال از جامی
اندوهگین شدن بادشاه از تمادیء شعب سلامان بصحبت ابسال و وی را بقوّت همّت از تمتّع بوی باز داشتن
بر پایهٔ تصحیح شیخ عبدالقادر سرافراز، بمبئی، ۱۳۱۵ خورشیدی

(اندوهگین شدن بادشاه از تمادیء شعب سلامان بصحبت)

(ابسال و وی را بقوّت همّت از تمتّع بوی باز داشتن)

  شاه یونان چون سلامان را بدید کو بابسال و وصالش آرمید  
۸۶۵  عمر رفت و زین خسارت بس نکرد وز ضلالت روی دل واپس نکرد  
  ماند خالی ز افسر شاهی سرش تا که گردد سربلند از افسرش  
  تخت را افگند در پا بخت او تا کف پای که بوسد تخت او  
  در درون افتاد ازین غم آتشش وقت شد زین حال ناخوش ناخوشش  
  بر سلامان قوّت همّت گماشت تا ز ابسالش بکلّی باز داشت  
۸۷۰  لحظه لحظه جانب او می‌شتافت لیک نتوانستی از وی بهره یافت  
  روی او میدید و جانش می طپید لیک با وصلش نیارستی رسید  
  زین تغابن در ره سخت اوفتاد خر بمرد و بر زمین رخت اوفتاد  
  مرد مفلس را ازین بدتر چه غم گنج در پهلو و کیسه بی درم  
  تشنه را زین سخت تر چه بود عذاب چشمه پیش چشم و لب محروم از آب  
۸۷۵  اهل دوزخ را چه محنت زین بتر آتش اندر جان و جنّت در نظر  
  بر سلامان چون شد این محنت دراز شد در راحت بروی او فراز  
  شد برو روشن که هست آن از پدر تا مگر زان ورطه‌اش آرد بدر  
  ترس ترسان در پدر آورد روی توبه کار و عذر خواه و عفو جوی  
  آری آن مرغی که باشد نیکبخت آخر آرد سوی اصل خویش رخت