سعدی (غزلیات)/افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) از سعدی (افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست) |
' |
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست | یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست | |||
گر مدعیان نقش ببینند پری را | دانند که دیوانه چرا جامه دریدست | |||
آن کیست که پیرامن خورشید جمالش | از مشک سیه دایره نیمه کشیدست | |||
ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید | فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست | |||
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد | آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست | |||
از دست کمان مهره ابروی تو در شهر | دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیدست | |||
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی | پیداست که هرگز کس از این میوه نچیدست | |||
سر قلم قدرت بی چون الهی | در روی تو چون روی در آیینه پدیدست | |||
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا | حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست | |||
با این همه باران بلا بر سر سعدی | نشگفت اگرش خانه چشم آب چکیدست |