دیوان کامل وحشی بافقی/من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را
ظاهر
۶
من آن مرغم که افکندم بدام سد بلا خود را | بیک پرواز بیهنگام کردم مبتلا خود را | |||||
نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل | بدست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را | |||||
چنان از طرح وضع[۱] ناپسند خود گریزانم[۲] | که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا[۳] خود را | |||||
گر این وضعست میترسم که با چندین وفاداری | شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را | |||||
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری[۴] | نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را | |||||
ببین وحشی که در خوناب[۵] حسرت ماند پا در گل | ||||||
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را |
●