پرش به محتوا

دیوان حافظ/گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

از ویکی‌نبشته
۳۲۴  گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشمِ گشاد از کرمش میدارم  ۳۶۲
  بطرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون میدهد از رخسارم  
  پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد آه اگر زانکه درین پرده نباشد بارم  
  پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا درین پرده جز اندیشهٔ او نگذارم  
  منم آن شاعر ساحر که بافسون سخن از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم  
  دیدهٔ بخت بافسانهٔ او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم  
  چون ترا در گذر ای یار نمی‌یارم دید با که گویم که بگوید سخنی با یارم  
  دوش میگفت که حافظ همه رویست و ریا  
  بجز از خاک درش با که بود بازارم[۱]  

  1. در بسیاری از نسخ درین غزل بیت ذیل را علاوه دارد: بصد امّید نهادیم درین بادیه پایای دلیل دل گمگشته فرو نگذارم.