دیوان حافظ/گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
ظاهر
۳۳۴ | گر دست رسد در سر زلفین تو بازم | چون گوی چه سرها که بچوگان تو بازم | ۳۶۹ | |||
زلف تو مرا عمر درازست ولی نیست | در دست سر مویی از آن عمر درازم | |||||
پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب | از آتش دل پیش تو چون شمع[۱] گدازم | |||||
آندم که بیک خنده دهم جان چو صراحی | مستان تو خواهم که گزارند نمازم | |||||
چون نیست نماز من آلوده نمازی | در میکده زان کم نشود سوز و گدازم | |||||
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید | محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم | |||||
گر خلوت ما را شبی از رُخ بفروزی | چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم | |||||
محمود بود عاقبت کار درین راه | گر سر برود در سر سودای ایازم | |||||
حافظ غم دل با که بگویم که درین دور | ||||||
جز جام نشاید که بود محرم رازم |
- ↑ ق: موم.