دیوان حافظ/گر دست دهد خاک کف پای نگارم
ظاهر
۳۲۵ | گر دست دهد خاک کف پای نگارم | بر لوح بصر خطّ غباری بنگارم | ۳۶۶ | |||
بر بوی کنار تو شدم غرق و امیدست | از موج سرشکم که رساند بکنارم | |||||
پروانهٔ او گر رسدم در طلب جان | چون شمع همان دم بدمی جان بسپارم | |||||
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش | زان شب که من از غم بدعا دست برآرم | |||||
زلفین سیاه تو بدلداری عشّاق | دادند قراریّ و ببردند قرارم | |||||
ای باد از آن باده نسیمی بمن آور | کان بوی شفابخش بود دفع خمارم | |||||
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری | من نقد روان در دمش از دیده شمارم | |||||
دامن مفشان از من خاکی که پس از من | زین در نتواند که برد باد غبارم | |||||
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیزست | ||||||
عمری بود آن لحظه که جان را بلب آرم |