دیوان حافظ/کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
ظاهر
۷۹ | کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت | من و شراب فرحبخش و یار حورسرشت | ۴۸ | |||
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز | که خیمه سایّه ابر است و بزمگه لب کشت | |||||
چمن حکایت اردی بهشت میگوید | نه عاقلست که نسیه خرید و نقد بهشت | |||||
بمی عمارت دل کن که این جهان خراب | بر آن سرست که از خاک ما بسازد خشت | |||||
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد | چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت | |||||
مکن بنامه سیاهی ملامت من مست | که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت | |||||
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ | ||||||
که گر چه غرق گناهست میرود به بهشت |