دیوان حافظ/چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانش
ظاهر
| ۲۸۰ | چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش | بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش | ۲۷۳ | |||
| کجاست همنفسی تا بشرح عرضه دهم | که دل چه میکشد از روزگار هجرانش | |||||
| زمانه از ورق گل مثال روی تو بست | ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش | |||||
| تو خفتهٔ و نشد عشق را کرانه پدید | تبارَک الّله ازین ره که نیست پایانش | |||||
| جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد | که جان زنده دلان سوخت در بیابانش | |||||
| بدین شکستهٔ بیت الحزن که میآرد | نشان یوسف دل از چه زنخدانش | |||||
| بگیرم آن سر زلف و بدست خواجه دهم | ||||||
| که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش | ||||||