پرش به محتوا

دیوان حافظ/سبت سلمی بصد غیها فوادی

از ویکی‌نبشته
۴۳۸  سبت سلمی بصدغیها فؤادی و روحی کلّ یوم لی ینادی  ۴۴۱
  نگارا بر من بیدل ببخشای و واصلنی علی رغم الاعادی  
  حبیبا در غم سودای عشقت توکّلنا علی ربّ العباد  
  امن انکرتنی عن عشق سلمی تزاوّل آن روی نهکو بوادی[۱]  
  که همچون مُت ببوتن دل وَای رَه[۲] غریق العشق فی بحر الوداد  
  بپی ماچان غرامت بِسپریمن غرَت یک وی روشتی از امادی[۳]  
  غم این دل بواتت خورد ناچار و غَرنه او بِنی آنچت نشادی[۴]  
  دل حافظ شد اندر چین زلفت  
  بلیلٍ مظلمٍ و الله هادی  

  1. درین غزل بعضی ابیات یا مصاریع بلهجهٔ شیرازی قدیم است. و «بوادی» یعنی بباید دیدن، یعنی «ای کسی که بر من انکار کردی از عشق سلمی تو از اوّل آن روی نیکو را بایستی دیده باشی»،– خ م: نوادی (بجای بوادی).
  2. مُت بضم میم چنانکه در خ م حرکات گذارده شده بمعنی «من ترا» است، و ببوتن = ببودن، «وَای ره» بفتح واو و کسر الف و فتح راء بمعنی یکباره و یکبارگی است (سودی و حاشیهٔ م)، و مضمون این بیت متمّم مضمون بیت سابق است یعنی «تو از اوّل آن روی نیکو را بایستی دیده باشی تا همچون من ترا دل یکبارگی غریق عشق در دریای دوستی شود».
  3. پی ماچان مخفّف پای ماچان است و پای ماچان باصطلاح صوفیان و درویشان صفّ نعال باشد که کفش کن است و رسم آن جماعت چنانست که اگر یکی از ایشان گناهی و تقصیری کند او را در صفّ نعال که مقام غرامت است بیک پای باز دارند و او هر دو گوش خود را چپ و راست بر دست گیرد یعنی گوش چپ را بدست راست و گوش راست را بدست چپ گرفته چندان بر یک پای بایستد که پیر و مرشد او را بپذیرد و از گناهش بگذرد (برهان و مؤیّد الفضلاء) خاقانی گوید: هوا میخواست تا در صفّ ضهوت برتری جویدگرفتم دست و افکندم بصفّ پای ماچانش،– و بسپریمن = بسپاریم، و غرت = اگر تو، و «وی روشتی» یعنی بی‌روشی یعنی گناه و تقصیری و حرکتی بر خلاف آیین و رسوم، و اما = ما، و دی = دیدی و بینی،– یعنی «به پای ماچان ما غرامت خواهیم سپرد اگر تو یک گناهی یا تقصیری از مادیدی»
  4. بواتت = بباید ترا، و غرنه = وگرنه، اوبنی (خ ل: وابنی) = ببینی، آنچت = آنچه ترا، نشادی = نشاید و شایسته نباشد، یعنی ترا ناچار غم این دل بباید خورد و گرنه خواهی دید آنچه ترا نشاید،–