دیوان حافظ/ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
ظاهر
قصیده در مدح قوام الدّین محمّد صاحب عیار[۱]
وزیر شاه شجاع
ز دلبری نتوان لاف زد بآسانی | هزار نکته درین کار هست تا دانی | |||||
بجز شکردهنی مایهاست خوبی را | بخاتمی نتوان زد دم سلیمانی | |||||
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد | که در دلی بهنر خویش را بگنجانی | |||||
چه گردها که برانگیختی ز هستی من | مباد خسته سمندت که تیز میرانی | |||||
بهمنشینی رندان سری فرود آور | که گنجهاست درین بیسریّ و سامانی | |||||
بیار بادهٔ رنگین که یک حکایتِ راست | بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی | |||||
بخاک پای صبوحیکنان که تا من مست | ستاده بر در میخانهام بدربانی | |||||
بهیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم | که زیر خرقه نه زنّار داشت پنهانی | |||||
بنام[۲] طرّهٔ دلبند خویش خیری کن | که تا خداش نگه دارد از پریشانی | |||||
مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز | وگرنه حال بگویم بآصف ثانی | |||||
وزیر شاهنشان خواجهٔ زمین و زمان | که خرّمست بدو حال انسی و جانی | |||||
قوام دولت و دنیی[۳] محمّد بن علی | که میدرخشدش از چهره فرّ یزدانی | |||||
زهی حمیده خصالی[۴] که گاه فکر صواب | ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی | |||||
طراز دولت باقی ترا همیزیبد | که همّتت نبرد نام عالم فانی | |||||
اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود | همه بسیط زمین رو نهد بویرانی | |||||
ترا[۵] که صورت جسم ترا هیولائیست | چو جوهر ملکی در لباس انسانی | |||||
کدام پایهٔ تعظیم نصب شاید کرد | که در مسالک فکرت نه برتر از آنی | |||||
درون خلوت کرّوبیان عالم قدس | صریر کلک تو باشد سماع روحانی | |||||
ترا رسد شکر آویز[۶] خواجگی گَهِ جود | که آستین بکریمان عالم افشانی | |||||
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم | نعوذ باللّه از آن فتنهای طوفانی | |||||
سوابق[۷] کرمت را بیان چگونه کنم | تبارکالّله از آن کارساز ربّانی | |||||
کنونکه شاهد گل را بجلوهگاه چمن | بجز نسیم صبا نیست همدم جانی | |||||
شقایق از پی سلطان گل سپارد[۸] باز | ببادبان[۹] صبا کِلّهای[۱۰] نعمانی | |||||
بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار | که لاف میزند از لطف روح حیوانی[۱۱] | |||||
سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ | بغنچه میزد و میگفت در سخنرانی | |||||
که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی | که در خمست شرابی چو لعل رمّانی | |||||
مکن که مَیْ نخوری بر جمال گل یک ماه | که باز ماه دگر میخوری پشیمانی | |||||
بشکر تهمت تکفیر کز میان برخاست | بکوش کز گُل و مُل داد عیش[۱۲] بستانی | |||||
جفا نه شیوهٔ دینپروری بود حاشا | همه کرامت و لطفست شرع یزدانی | |||||
رموز سرّ اناالحقّ چه داند آنغافل[۱۳] | که منجذب نشد و از جذبهای سبحانی | |||||
درون پردهٔ گل غنچه بین که میسازد | ز بهر دیدهٔ خصم تو لعل پیکانی[۱۴] | |||||
طربسرای وزیرست ساقیا مگذار | که غیر جام می آنجا کند گرانجانی | |||||
تو بودی آندم صبح امید کز سر مهر | برآمدیّ و سر آمد شبان ظلمانی | |||||
شنیدهام که ز من یاد میکنی گه گه | ولی بمجلس خاص خودم[۱۵] نمیخوانی | |||||
طلب نمیکنی از من سخن جفا اینست | وگرنه با تو چه بحثست در سخندانی | |||||
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد | لطایف حکمی با کتاب[۱۶] قرآنی | |||||
هزار سال بقا بخشدت مدایح[۱۷] من | چنین نفیس متاعی بچون تو ارزانی | |||||
سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست | که ذیل عفو بدین ماجرا بپوشانی | |||||
همیشه تا ببهاران هوا بصفحهٔ باغ | هزار نقش نگارد ز خطّ ریحانی[۱۸] | |||||
بباغ ملک ز شاخ امل بعمر دراز | شکفته باد گل دولتت بآسانی |
- ↑ قوام الدّین محمّد بن علی معروف بصاحب عیار از مشاهیر رجال دولت آل مظفّر بود، در سنهٔ ۷۵۰ امیر مبارز الدّین محمّد مؤسّس آل مظفّر و پدر شاه شجاع او را بملازمت و وزارت شاه شجاع منصوب گردانید، و پس از جلوس شاه شجاع بسلطنت او نیز اوّلین وزیری که برای خود برگزید همین قوام الدّین محمد صاحب عیار بود در سنهٔ هفتصد و پنجاه و نه یا هفتصد و شصت، ولی پس از چند سال دیگر در نیمهٔ ذیالقعده سنهٔ هفتصد و شصت و چهار بعد از تعذیب تمام او را بقتل رسانید (تاریخ آل مظفّر از محمود گیتی ص ۶۵۰)،
- ↑ چنین است در منعم و بعضی نسخ دیگر، بعضی دیگر: بیاد،
- ↑ چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر: دنیا (با الف)، منعم و حن: قوام دولت و دین محمّد بن علی، بعضی دیگر: قوام ملّت و دین محمّد بن علی، (و بر هر دو تقدیر وزن فاسد است)،
- ↑ چنین است در جمیع نسخ،– و اقرب بقیاس «حمید خصال» است بتذکیر صفت (و شاید در نسخ اصلی نیز همین نحو بوده و سپس تحریف شده است) زیرا چنانکه در کتب نحو در باب صفت مشبهه مشروحاً بیان شده و اینجا موقع تفضیل آن نیست در این نوع ترکیبات صفت مشبهه با معمول خود یعنی در موردی (مثل حسن وجه) که معمول صفت نه الف و لام داشته باشد مثل حسن الوجه و نه ضمیر عاید بموصوف مثل حسن وجهه افصح آنست که در صفت ضمیر موصوف مستتر و ما بعد او تمیز یا مضاف الیه باشد و در نتیجه صفت باید با موصوف سببی خود مطابقه کند در تذکیر و تأنیث نه با معمول خود، و چون موصوف در اینجا مذکّر است (یعنی ممدوح) پس افصح چنانکه گفتیم «حمید خصال» است بجای «حمیده خصال» ولی ممکن است اگر هم در نسخ تحریفی نباشد که خواجه بتوهّم تعبیر «خصال حمیده» و بقیاس بر آن مسامحةً «حمیده حصال» فرموده باشد،
- ↑ چنین است در منعم در هر دو نسخهٔ بخطّ او یعنی هم در نسخهٔ متعلّق بآقای تقوی و هم در نسخهٔ مدرسهٔ سپهسالار، سایر نسخ: توئی که،
- ↑ چنین است در اغلب نسخ، منعم (در هر دو نسخهٔ خطّ او): بیک آویز (?)، سپه: که یک آویز (?)،– کلمهٔ «شکر آویز» را در هیچ فرهنگی نیافتم جز در بهار عجم که او نیز بهیچوجه آنرا تفسیری نکرده و فقط این کلمه را عنوان کرده و سپس بدون هیچ توضیحی و هیچ علاوهّ همین بیت خواجه را شاهد آورده است بطوریکه واضح میشود که او نیز مقصود از این کلمه را نفهمیده بوده و هیچ شاهد دیگری نیز سوای بیت حاضر بنظر او نرسیده بوده است، سودی در شرح دیوان گوید: «شکرآویز وصف ترکیبی است و عنی آن آویخت شکر است ولی در اصطلاح کسی که برای هنری که نشان داده محلّ تحسین واقع شده گویند او شکر آویخت»، و این تفسیر هیچ بعید نیست که بسیار نزدیک بواقع باشد ولی از اینکه هیچ مأخذی برای آن بدست نمیدهد واضح است که این تفسیر را از روی خود همین بیت حاضر باید استنباط کرده باشد، و مکرّر گفتهایم که بمتفرّدات سودی اعتماد فوقالعاده نمیتوان نمود،
- ↑ چنین است در هفت نسخه، در سه نسخهٔ دیگر: سوابغ،
- ↑ چنین است در ملک و ی و دبیرخاقان، سایر نسخ: بسازد،
- ↑ چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر بباد پای، سودی: بدست باد صبا،
- ↑ چنین است در منعم و تقوی ۲ و سپه و سودی، سایر نسخ: لالهای،– کِلّه بکسر کاف عربی و تشدید لام در عربی بمعنی پرده باشد و پردهٔ را نیز گویند که همچو خاء دوخته باشند و عروس را در میان آن آرایش کنند (برهان)،
- ↑ چنین است در حن و تقوی ۲ و سودی، بعضی نسخ: از روح راح ریحانی، منعم: از لطف روح روحانی،– «حیوانی» که در این بیت و بعضی اشعار شعراء دیگر مانند سعدی و غیره در بعضی موارد مخصوصاً در مورد ارادهٔ چشمه آب حیات از این کلمه بسکون یاء استعمال شده در نتیجهٔ ضرورت شعر است و الّا حیوان بتمام معانی خود خواه بمعنی جانور و خواه بمعنی چشمهٔ آب حیات بفتحتین است،
- ↑ چنین است در اغلب نسخ، برخی دیگر: خویش،
- ↑ چنین است در اکثر نسخ، چهار نسخه: آنعاقل،
- ↑ لعل پیکانی نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان واقع میشود (برهان)،
- ↑ چنین است در اکثر نسخ، بعضی دیگر: خودت،– رجوع شود بص قکا ح ۲ و ۴، و ص قکح ح ۸،
- ↑ چنین است در نُه نسخه، سودی نکات قرآنی،– این اخیر شاید معنیً بهتر باشد ولی اکثریّت نسخ چنانکه دیده شب بطبق متن است،
- ↑ منعم: لطایف من، ملک و دبیرخاقان: هزار سال بقای تو و مدایح من،
- ↑ خطّ ریحانی یا «خطّ ریحان» بدون یاء نسبیت یک از اقسام خطوط مشهور بین متأخرین است و آنها عبارتند از ثُلْث و نَسْخ و تعلیق و ریحان و محقّق و رقاع و نستعلیق و دیوانی (تلخیص از کشف الظّنون در عنوان «علم الخطّ»)،