دیوان حافظ/زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
ظاهر
۲۶ | زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست | پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست | ۶۴ | |||
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان | نیم شب دوش ببالین من آمد بنشست | |||||
سر فراگوش من آورد بآواز حزین | گفت ایعاشق دیرینهٔ من خوابت هست | |||||
عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند | کافر عشق بود گر نشود باده پرست | |||||
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر | که ندادند جز این تحفه بما روز الست | |||||
آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم | اگر از خمر بهشتست وگر بادهٔ مست | |||||
خندهٔ جام می و زلف گره گیر نگار | ||||||
ای بسا توبه که چون توبهٔ حافظ بشکست |