دیوان حافظ/روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
ظاهر
۲۵۷ | روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر | پیش شمع آتش پروانه بجان گو درگیر | ۲۵۲ | |||
در لب تشنهٔ ما بین و مدار آب دریغ | بر سر کشتهٔ خویش آی و ز خاکش برگیر | |||||
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش | در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر | |||||
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک | آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر | |||||
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص | ور نه با گوشه رو و خرقهٔ ما در سر گیر | |||||
صوف برکش ز سر و بادهٔ صافی درکش | سیم درباز و بزر سیمبری در بر گیر | |||||
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش | بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر | |||||
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش | بر لب جوی طرب جوی و بکف ساغر گیر | |||||
رفته گیر از برم و زاتش و آب دل و چشم | گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر | |||||
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را | ||||||
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر |