دیوان حافظ/روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
ظاهر
۳۵۲ | روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم | در لباس فقر کار اهل دولت میکنم | ۳۳۴ | |||
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوشخرام[۱] | در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم | |||||
واعظ[۲] ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن | در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم | |||||
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست | وز رفیقان ره استمداد همّت میکنم | |||||
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش ازین | لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم | |||||
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست | یاد دار ایدل که چندینت نصیحت میکنم | |||||
دیدهٔ بدبین بپوشان ای کریم عیبپوش | زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم | |||||
حافظم در مجلسی دردیکشم در محفلی | ||||||
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم |