دیوان حافظ/روزگاریست که ما را نگران میداری
ظاهر
۴۵۰ | روزگاریست که ما را نگران میداری | مخلصانرا نه بوضع دگران میداری | ۴۳۱ | |||
گوشهٔ چشم رضائی بمنت باز نشد | اینچنین عزّت صاحبنظران میداری | |||||
ساعد آن به که بپوشی[۱] تو چو از بهر نگار | دست در خون دل پرهنران میداری | |||||
نه گل از دست غمت رَست و نه بلبل در باغ | همه را نعرهزنان جامهدران میداری | |||||
ای که در دلق ملمّع طلبی نقد حضور | چشم سرّی[۲] عجب از بیخبران میداری | |||||
چون توئی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ | سر چرا بر من دلخسته گران میداری | |||||
گوهر جام جم از کان جهانی دگرست | تو تمنّا ز گل کوزهگران میداری | |||||
پدر تجربه ایدل توئی آخر ز چه روی | طمع مهر و وفا زین پسران میداری | |||||
کیسهٔ سیم و زرت پاک بباید پرداخت | این[۳] طمعها که تو از سیمبران میداری | |||||
گر چه رندیّ و خرابی گنه ماست ولی | عاشقی گفت که تو بنده بر آن میداری | |||||
مگذران روز سلامت بملامت حافظ | ||||||
چه توقّع ز جهان گذران میداری |