دیوان حافظ/دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

از ویکی‌نبشته
۷۸  دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت  ۷۱
  یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم افکند و کشت و عزّت صید حرم نداشت  
  بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت  
  با این همه هر آن که نه خواری کشید از او هر جا که رفت هیچکسش محترم نداشت  
  ساقی بیار باده و با محتسب بگو انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت  
  هر راهرو که ره بحریم درش نبرد مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت  
  حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدّعی  
  هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت