دیوان حافظ/دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
ظاهر
۳۶۲ | دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم | از بخت شکر دارم و از روزگار هم | ۳۲۷ | |||
زاهد برو که طالع اگر طالع منست | جامم بدست باشد و زلف نگار هم | |||||
ما عیب کس بمستی و رندی نمیکنیم | لعل بتان خوشست و می خوشگوار هم | |||||
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند | و از می جهان پُرست و بت میگسار هم | |||||
خاطر بدست تفرقه دادن نه زیرکیست | مجموعهٔ بخواه و صراحی بیار هم | |||||
بر خاکیان عشق فشان جرعهٔ لبش | تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم | |||||
آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین | خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم | |||||
چون کاینات جمله ببوی تو زندهاند | ای آفتاب سایه ز ما برمدار هم | |||||
چون آب روی لاله و گل فیض حُسن تست | ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم | |||||
حافظ اسیر زلف تو شد از خدا بترس | و از انتصاف آصف جم اقتدار هم | |||||
برهان ملک و دین که ز دست وزارتش | ایّام کان یمین شد و دریا یسار هم | |||||
بر یاد رأی انور او آسمان بصبح | جان میکند فدا و کواکب نثار هم | |||||
گوی زمین ربودهٔ چوگان عدل اوست | وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم | |||||
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد | این پایدار مرکز عالی مدار هم | |||||
تا از نتیجهٔ فلک و طور دور اوست | تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم | |||||
خالی مباد کاخ جلالش ز سروران | ||||||
وز ساقیان سروقد گلعذار هم |