دیوان حافظ/دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
ظاهر
۴۷۷ | دو یار زیرک و از بادهٔ کهن دومنی | فراغتیّ و کتابیّ و گوشهٔ چمنی | ۴۵۰ | |||
من این مقام بدنیا و آخرت ندهم | اگر چه در پیم افتند هر دم انجمنی | |||||
هر آنکه کُنج قناعت بگنج دنیا داد | فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی | |||||
بیا که رونق این کارخانه کم نشود | بزهد همچو توئی یا بفسق همچو منی | |||||
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن | درین چمن که گلی بوده است یا سمنی | |||||
ببین در آینهٔ جام نقش بندی غیب | که کس بیاد ندارد چنین عجب زمنی | |||||
ازین سموم که بر طرف بوستان بگذشت | عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی | |||||
بصبر کوش تو ایدل که حق رها نکند | چنین عزیز نگینی بدست اهرمنی | |||||
مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ | کجاست فکر حکیمیّ و رای برهمنی |