دیوان حافظ/دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

از ویکی‌نبشته
۱۴۱  دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد  ۱۰۹
  آمد از پرده بمجلس عرقش پاک کنید تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد  
  مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد  
  نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود آنچه با خرقهٔ زاهد می انگوری کرد  
  غنچهٔ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد  
  حافظ افتادگی از دست مده زانکه حسود  
  عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد