دیوان حافظ/در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
ظاهر
۳۳۵ | در خرابات مغان گر گذر افتد بازم | حاصل خرقه و سجّاده روان دربازم | ۳۷۱ | |||
حلقهٔ توبه گر امروز چو زهّاد زنم | خازن میکده فردا نکند در بازم | |||||
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی | جز بدان عارض شمعی نبود پروازم | |||||
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور | با خیال تو اگر با دگری پردازم | |||||
سرّ سودای تو در سینه بماندی پنهان | چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم | |||||
مرغ سان از قفس خاک هوائی گشتم | بهوائی که مگر صید کند شهبازم | |||||
همچو چنگ ار بکناری ندهی کام دلم | از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم | |||||
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس | زانکه جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم | |||||
گر بهر موی سری بر تن حافظ باشد | ||||||
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم |