پرش به محتوا

دیوان حافظ/درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

از ویکی‌نبشته
۲۷۰  درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس  ۲۷۰
  گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس  
  آنچنان در هوای خاک درش میرود آب دیده‌ام که مپرس  
  من بگوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس  
  سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزیده‌ام که مپرس  
  بی تو در کلبهٔ گدائی خویش رنجهائی کشیده‌ام که مپرس  
  همچو حافظ غریب در ره عشق  
  بمقامی رسیده‌ام که مپرس