دیوان حافظ/ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
ظاهر
| ۲۲۶ | ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود | وین راز سربمهر بعالم سمر شود | ۲۱۷ | |||
| گویند سنگ لعل شود در مقام صبر | آری شود ولیک بخون جگر شود | |||||
| خواهم شدن بمیکده گریان و دادخواه | کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود | |||||
| از هر کرانه تیر دعا کردهام روان | باشد کز آن میانه یکی کارگر شود | |||||
| ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو | لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود | |||||
| از کیمیای مهر تو زر گشت روی من | آری بیمن لطف شما خاک زر شود | |||||
| در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب | یارب مباد آنکه گدا معتبر شود | |||||
| بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی | مقبول طبع مردم صاحب نظر شود | |||||
| این سرکشی که کنگرهٔ کاخ وصل راست | سرها بر آستانهٔ او خاک در شود | |||||
| حافظ چو نافهٔ سر زلفش بدست تست | ||||||
| دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود | ||||||