دیوان حافظ/به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
ظاهر
۲۱۵ | بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود | که جوش شاهد و ساقیّ و شمع و مشعله بود | ۲۳۷ | |||
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست | بنالهٔ دف و نی در خروش و ولوله بود | |||||
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت | ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود | |||||
دل از کرشمهٔ ساقی بشکر بود ولی | ز نامساعدی بختش اندکی گله بود | |||||
قیاس کردم و آن چشم جادوانهٔ مست | هزار ساحر چون سامریش در گله بود | |||||
بگفتمش بلبم بوسهٔ حوالت کن | بخنده گفت کیت با من این معامله بود | |||||
ز اخترم نظری سعد در رهست که دوش | میان ماه و رُخ یار من مقابله بود | |||||
دهان یار که درمان درد حافظ داشت | ||||||
فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود |