دیوان حافظ/بعد ازین دست من و دامن آن سرو بلند
ظاهر
| ۱۸۱ | بعد ازین دست من و دامن آن سرو بلند | که ببالای چمان از بن و بیخم برکند | ۱۷۹ | |||
| حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا | که برقص آوردم آتش رویت چو سپند | |||||
| هیچ روئی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت | مگر آن روی که مالند در آن سمّ سمند | |||||
| گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش | صبر ازین بیش ندارم چکنم تا کی و چند | |||||
| مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیّاد | شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند | |||||
| من خاکی که ازین در نتوانم برخاست | از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند | |||||
| باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ | ||||||
| زانکه دیوانه همان به که بود اندر بند | ||||||