دیوان حافظ/به جان او که گرم دسترس به جان بودی
ظاهر
| ۴۴۲ | بجان او که گرم دسترس بجان بودی | کمینه پیشکش بندگانش آن بودی | ۴۷۸ | |||
| بگفتمی که[۱] بها چیست خاک پایش را | اگر حیات گرانمایه جاودان بودی | |||||
| به بندگیّ قدش سرو معترف گشتی | گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی | |||||
| بخواب نیز نمیبینمش چه جای وصال[۲] | چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی | |||||
| اگر دلم نشدی پایبند طرّهٔ او | کیش قرار درین تیره خاکدان بودی | |||||
| برخ چو مهر فلک بینظیر آفاقست | بدل دریغ که یک ذرّه مهربان بودی | |||||
| درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهٔ نور | که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی | |||||
| ز پرده نالهٔ حافظ برون کی افتادی | ||||||
| اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی | ||||||