دیوان حافظ/ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
ظاهر
| ۴۲۲ | ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمدهٔ | فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهٔ | ۴۲۰ | |||
| ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت | چون بپرسیدن ارباب نیاز آمدهٔ | |||||
| پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ | چون بهر حال برازندهٔ ناز آمدهٔ | |||||
| آب و آتش بهم آمیختهٔ از لب لعل | چشم بد دور که بس شعبده باز آمدهٔ | |||||
| آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب | کشتهٔ غمزهٔ خود را بنماز آمدهٔ | |||||
| زهد من با تو چه سنجد که بیغمای دلم | مست و آشفته بخلوتگه راز آمدهٔ | |||||
| گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست[۱] | ||||||
| مگر از مذهب این طایفه بازآمدهٔ | ||||||
- ↑ چنین است در خ، سایر نسخ: آلودست.