دیوان حافظ/ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ظاهر
۱۵ | ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت | و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت | ۲۷ | |||
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز | کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت | |||||
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد | اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت | |||||
راه دل عشّاق زد آن چشم خماری | پیداست از این شیوه که مستست شرابت | |||||
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت | تا باز چه اندیشه کند رای صوابت | |||||
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی | پیداست نگارا که بلند است جنابت | |||||
دور است سر آب از این بادیه هشدار | تا غول بیابان نفریبد بسرابت | |||||
تا در ره پیری بچه آیین روی ایدل | باری بغلط صرف شد ایّام شبابت | |||||
ای قصر دلفروز که منزلگه انسی | یا رب مکناد آفت ایّام خرابت | |||||
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد | ||||||
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |