دیوان حافظ/اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
ظاهر
۳۰۶ | اگر بکوی تو باشد مرا مجال وصول | رسد بدولت وصل تو کار من باصول | ۳۰۵ | |||
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا | فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول | |||||
چو بر در تو من بینوای بی زر و زور | بهیچ باب ندارم ره خروج و دخول | |||||
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم | که گشتهام ز غم و جور روزگار ملول | |||||
من شکستهٔ بدحال زندگی یابم | در آنزمان که بتیغ غمت شوم مقتول | |||||
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت | که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول | |||||
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد | بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول | |||||
چه جرم کردهام ای جان و دل بحضرت تو | که طاعت من بیدل نمیشود مقبول | |||||
بدرد عشق بساز و خموش کن حافظ | ||||||
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول |